پارت 80زندگی جونگمه
پارت 80زندگی جونگمه
جونگمه رفت دست و صورتش رو شست اومد
دید کوک هنوز رو تخت خوابیده
پتورو از روش کشید و گفت:آقای جانگ کوک به بخش بیداری😂
کوک:آیگو نکن بزار بخوابم😫
جونگمه با حالت😕پتورو انداخت رو کوک و از اوتاق رفت بیرون؛رفت نشست بیرون
کوک دید جونگمه ناراحت شده پاشد رفت دست و صورتش رو شست و رفت پیش جونگمه
جونگه:عه چه عجب!
کوک:دیدم جونگمم ناراحت شده گفتم پاشم برم پیشش
جونگمه:اگه همون موقع پا میشدی خیلی خوب بود
کوک:نچ ول کن اول صبحی با چیزای الکی عصابت رو خط خطی نکن
جونگمه:خب پاشو بریم صبحونه بخوریم
جونگمه و کوک رفتن صبحونه خوردن و کوک جونگمه رو برد سرکار و خودش هم رفت کمپانی
غروب شد کوک اومد دنبال جونگمه که برن دیدن تهیونگ
جونگمه اومد بیرون و رفت سوار ماشین شد
کوک و جونگمه رفتن دیدن تهیونگ
جونگمه:تهیونگ شی یه خبر
تهیونگ:چیشده
جونگمه:رفیق جونت جنگل نشینمون کرد😂
تهیونگ:چی😳
کوک:یه ویلا گرفتیم تو جنگل اونجا میمونیم😁
تهیونگ:کوک!گفتم مراقب جونگمه باش بعد برداشتی بردیش جایی که پر خطره
جونگمه:نه خیلیم خوبه همه جا سبزه و من خیلی دوستش دارم و کوک هم اوجا خیلی مراقبمه و اینجوری بیشترعاشقش میشم🥲
کوک:من که جایه بد جونگمه رو نمیبرم
جونگمه و کوک بعد از چند ساعت رفتن خونه
چند هفته گذشت
جونگمه صبح پاشد نِشست رو تخت بارون میومد جونگمه داشت میرفت دست و صورتش رو بشوره کوک از دستش گرفت کشید جونگمه افتاد بغل کوک
جونگمه:چیکار میکنی○_○
کوک:بیا امروز رو کلا از روتخت بلند نشیم و استراحتکنیم
جونگمه:باشه:)
جونگمه یه نفس عمیق کشید و به بیرون نگاه کرد
کوک:بارون+جنگل+تو=آرامش:)
جونگمه:حق^•^
جونگمه رفت دست و صورتش رو شست اومد
دید کوک هنوز رو تخت خوابیده
پتورو از روش کشید و گفت:آقای جانگ کوک به بخش بیداری😂
کوک:آیگو نکن بزار بخوابم😫
جونگمه با حالت😕پتورو انداخت رو کوک و از اوتاق رفت بیرون؛رفت نشست بیرون
کوک دید جونگمه ناراحت شده پاشد رفت دست و صورتش رو شست و رفت پیش جونگمه
جونگه:عه چه عجب!
کوک:دیدم جونگمم ناراحت شده گفتم پاشم برم پیشش
جونگمه:اگه همون موقع پا میشدی خیلی خوب بود
کوک:نچ ول کن اول صبحی با چیزای الکی عصابت رو خط خطی نکن
جونگمه:خب پاشو بریم صبحونه بخوریم
جونگمه و کوک رفتن صبحونه خوردن و کوک جونگمه رو برد سرکار و خودش هم رفت کمپانی
غروب شد کوک اومد دنبال جونگمه که برن دیدن تهیونگ
جونگمه اومد بیرون و رفت سوار ماشین شد
کوک و جونگمه رفتن دیدن تهیونگ
جونگمه:تهیونگ شی یه خبر
تهیونگ:چیشده
جونگمه:رفیق جونت جنگل نشینمون کرد😂
تهیونگ:چی😳
کوک:یه ویلا گرفتیم تو جنگل اونجا میمونیم😁
تهیونگ:کوک!گفتم مراقب جونگمه باش بعد برداشتی بردیش جایی که پر خطره
جونگمه:نه خیلیم خوبه همه جا سبزه و من خیلی دوستش دارم و کوک هم اوجا خیلی مراقبمه و اینجوری بیشترعاشقش میشم🥲
کوک:من که جایه بد جونگمه رو نمیبرم
جونگمه و کوک بعد از چند ساعت رفتن خونه
چند هفته گذشت
جونگمه صبح پاشد نِشست رو تخت بارون میومد جونگمه داشت میرفت دست و صورتش رو بشوره کوک از دستش گرفت کشید جونگمه افتاد بغل کوک
جونگمه:چیکار میکنی○_○
کوک:بیا امروز رو کلا از روتخت بلند نشیم و استراحتکنیم
جونگمه:باشه:)
جونگمه یه نفس عمیق کشید و به بیرون نگاه کرد
کوک:بارون+جنگل+تو=آرامش:)
جونگمه:حق^•^
۱۳.۵k
۱۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.