پارت ۷۹ زندگی جونگمه
پارت ۷۹ زندگی جونگمه
کوک خوابید ؛شب شده بود جونگمه پاشد رفت بیرون نشست
یه قهوه دستش بود
کوک از خواب پاشد دید جونگمه نیست ترسید بازم غیبش زده باشه
دوید بیرون دید جونگمه نشسته کنار آتیش
رفت گفت:وای از ترس کم مونده بود سکته کنم
جونگمه:چرا!؟
کوک:ازت بعید نیست یهو غیبت بزنه
جونگمه:صبح که بهت گفتم هیچ جا دیگه بدون تو نمیرم
کوک:دفعه قبل هم همین رو گفتی ولی باز چند بار گذاشتی رفتی
جونگمه:تو خودت رفتارت رو فراموش کردی😮💨
کوک یهو شروع کرد به گریه کردن
جونگمه:چیشده😳
کوک:همش میخوام یادم نیاد تو یادم میندازی😭
جونگمه پاشد رفت کوک رو بغل کرد و گفت:بهتم میگیم بچه ناراحت میشی
جونگمه رفت یه قهوه واسه کوک آورد
کوک هی به جونگمه باحالت😕نگاه میکرد
جونگمه:چیزی شده؟
کوک:خیلی ناراحتت کردم نه؟
جونگمه:نه؛ دیگه در اینباره صحبت نکنیم
کوک: باشه:)
جونگمه:از این خیلی خوشحالم این چند روز هیچ اتفاق بدی نیوفتاده😊
کوک:منم خوشحالم که تو خوشحالی:)
کوک و جونگمه رفتن خوابیدن
صبح شد
جونگمه از خواب پاشد دستاش رو کشیدرو به بالا چشاش رو بست
کوک آروم آروم چشاش رو باز کرد
کوک:خوشحالم اول صبح عشقم رو میبینم
جونگمه:هعی اول صبحی حالمون رو بهم نزن
کوک:میدونستم اینرو میگی🥴
جونگمه خندید و گفت:از حرفام ناراحت نشو من همیشه میگم وقتی یه نفر رو دوست داری هی نگو☺️
کوک:عا که اینطور😯
جونگمه به بیرون نگاه کرد و گفت:مرسی که اومدیم اینجا
کوک:میدونستم از رنگ سبز خوشت میاد به خاطر همون جنگل رو انتخاب کردم
جونگمه:از کجا میدونستی؟
کوک:بیشتر لباسات و وسایلت سبزه
جونگمه:😁
کوک گوشیش رو برداشت یه عکس از جونگمه گرفت
جونگمه:چیکار میکنی؟
کوک:همه ی عکسات رو پاک کرده بودم الان خیلی خوشگلی به خاطر همون عکس گرفتم
جونگمه:آیگو نچ نچ نچ
کوک خوابید ؛شب شده بود جونگمه پاشد رفت بیرون نشست
یه قهوه دستش بود
کوک از خواب پاشد دید جونگمه نیست ترسید بازم غیبش زده باشه
دوید بیرون دید جونگمه نشسته کنار آتیش
رفت گفت:وای از ترس کم مونده بود سکته کنم
جونگمه:چرا!؟
کوک:ازت بعید نیست یهو غیبت بزنه
جونگمه:صبح که بهت گفتم هیچ جا دیگه بدون تو نمیرم
کوک:دفعه قبل هم همین رو گفتی ولی باز چند بار گذاشتی رفتی
جونگمه:تو خودت رفتارت رو فراموش کردی😮💨
کوک یهو شروع کرد به گریه کردن
جونگمه:چیشده😳
کوک:همش میخوام یادم نیاد تو یادم میندازی😭
جونگمه پاشد رفت کوک رو بغل کرد و گفت:بهتم میگیم بچه ناراحت میشی
جونگمه رفت یه قهوه واسه کوک آورد
کوک هی به جونگمه باحالت😕نگاه میکرد
جونگمه:چیزی شده؟
کوک:خیلی ناراحتت کردم نه؟
جونگمه:نه؛ دیگه در اینباره صحبت نکنیم
کوک: باشه:)
جونگمه:از این خیلی خوشحالم این چند روز هیچ اتفاق بدی نیوفتاده😊
کوک:منم خوشحالم که تو خوشحالی:)
کوک و جونگمه رفتن خوابیدن
صبح شد
جونگمه از خواب پاشد دستاش رو کشیدرو به بالا چشاش رو بست
کوک آروم آروم چشاش رو باز کرد
کوک:خوشحالم اول صبح عشقم رو میبینم
جونگمه:هعی اول صبحی حالمون رو بهم نزن
کوک:میدونستم اینرو میگی🥴
جونگمه خندید و گفت:از حرفام ناراحت نشو من همیشه میگم وقتی یه نفر رو دوست داری هی نگو☺️
کوک:عا که اینطور😯
جونگمه به بیرون نگاه کرد و گفت:مرسی که اومدیم اینجا
کوک:میدونستم از رنگ سبز خوشت میاد به خاطر همون جنگل رو انتخاب کردم
جونگمه:از کجا میدونستی؟
کوک:بیشتر لباسات و وسایلت سبزه
جونگمه:😁
کوک گوشیش رو برداشت یه عکس از جونگمه گرفت
جونگمه:چیکار میکنی؟
کوک:همه ی عکسات رو پاک کرده بودم الان خیلی خوشگلی به خاطر همون عکس گرفتم
جونگمه:آیگو نچ نچ نچ
۱۴.۱k
۱۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.