پارت ۷۸ زندگی جونگمه
پارت ۷۸ زندگی جونگمه
جونگمه:خب اگه دوست نداشتم چرا باهات میموندم
کوک یدونه از لب جونگمه بوس کرد و گفت:چون من خیلی عاشقتم
جونگمه:خب.چه ربطی داره
کوک:میدونی اگه بری دیونه میشم
جونگمه:تو خیلی اشتباه میکنی از اینجور فکرا میکنی من اگه کسی رو دوست نداشته باشم وقتی میزارم میرم؛ دیگه بر نمیگردم
کوک:ممنون🥲
جونگمه:خبری از تهیونگ نیست
کوک:هعی ول کن اون دوست دخترش پیشش
جونگمه:میدونی دوست دختر تهیونگ وقتی تهیونگ بغلم کرد بهم چی گفت
کوک:چرا تهیونگ بغلت کرد😳
جونگمه:داشتم به خاطرش عر میزدم
کوک:وای شما دیگه خیلی صمیمی هستید
جونگمه:هعی اگه همین رفاقت نبود الان تو داشتی سر قبرم عر میزدی
کوک:خب اینارو ولش دوست دختر تهیونگ چی گفت
جونگمه:گفت اگه کوک من رو اینجوری بغل کنه ناراحت نمیشی
کوک:من بدبخت چرا باید ازمن مایه بزارید😫الان از من ناراحتی؟
جونگمه:نه چرا!
کوک:همینجوری حس کردم ناراحتی
جونگمه:نه بابا بارون اومدنی دوست دارم فقط بخوابم یه گوشه نگاش کنم
کوک پاشد دستش رو برد جلو جونگمه و گفت:پس بیا بریم بخوابیم یه گوشه و نگاش کنیم
جونگمه از دست کوک گرفت و کوک رفت سمت دَر چتر رو باز کرد
با جونگمه سوار ماشین شدن و رفتن سمت یه ویلا داخل جنگل
کوک در ویلا رو باز کرد از دست جونگمه گرفت و رفت در یکی از اوتاق هارو باز کرد
اوتاق یه دیوارش از پنجره بود
جونگمه با تعجب و لبخند به کوک نگاه کرد
کوک:از این به بعد اینجا میمونیم😉
جونگمه:چرا
کوک:وقتی اون خونه ام همش یاد اون اتفاقا میوفتم و بیش از حد ناراحت میشم
جونگمه:آخه!
کوک:آخه نداره؛کوک از پاهای جونگمه بغل کرد برد انداخت رو تخت و خودش هم کنار جونگمه درازکشید
کوک:اگه همیشه باهم بمونیم هیچ اتفاقی نمیوفته🙂
جونگمه:باشه😄
کوک:پس دیگه هیچوقت تنهام نذار
جونگمه:تو هم دیگه حافظه ت رو از دست نده
کوک:چشم🥲
جونگمه:خب اگه دوست نداشتم چرا باهات میموندم
کوک یدونه از لب جونگمه بوس کرد و گفت:چون من خیلی عاشقتم
جونگمه:خب.چه ربطی داره
کوک:میدونی اگه بری دیونه میشم
جونگمه:تو خیلی اشتباه میکنی از اینجور فکرا میکنی من اگه کسی رو دوست نداشته باشم وقتی میزارم میرم؛ دیگه بر نمیگردم
کوک:ممنون🥲
جونگمه:خبری از تهیونگ نیست
کوک:هعی ول کن اون دوست دخترش پیشش
جونگمه:میدونی دوست دختر تهیونگ وقتی تهیونگ بغلم کرد بهم چی گفت
کوک:چرا تهیونگ بغلت کرد😳
جونگمه:داشتم به خاطرش عر میزدم
کوک:وای شما دیگه خیلی صمیمی هستید
جونگمه:هعی اگه همین رفاقت نبود الان تو داشتی سر قبرم عر میزدی
کوک:خب اینارو ولش دوست دختر تهیونگ چی گفت
جونگمه:گفت اگه کوک من رو اینجوری بغل کنه ناراحت نمیشی
کوک:من بدبخت چرا باید ازمن مایه بزارید😫الان از من ناراحتی؟
جونگمه:نه چرا!
کوک:همینجوری حس کردم ناراحتی
جونگمه:نه بابا بارون اومدنی دوست دارم فقط بخوابم یه گوشه نگاش کنم
کوک پاشد دستش رو برد جلو جونگمه و گفت:پس بیا بریم بخوابیم یه گوشه و نگاش کنیم
جونگمه از دست کوک گرفت و کوک رفت سمت دَر چتر رو باز کرد
با جونگمه سوار ماشین شدن و رفتن سمت یه ویلا داخل جنگل
کوک در ویلا رو باز کرد از دست جونگمه گرفت و رفت در یکی از اوتاق هارو باز کرد
اوتاق یه دیوارش از پنجره بود
جونگمه با تعجب و لبخند به کوک نگاه کرد
کوک:از این به بعد اینجا میمونیم😉
جونگمه:چرا
کوک:وقتی اون خونه ام همش یاد اون اتفاقا میوفتم و بیش از حد ناراحت میشم
جونگمه:آخه!
کوک:آخه نداره؛کوک از پاهای جونگمه بغل کرد برد انداخت رو تخت و خودش هم کنار جونگمه درازکشید
کوک:اگه همیشه باهم بمونیم هیچ اتفاقی نمیوفته🙂
جونگمه:باشه😄
کوک:پس دیگه هیچوقت تنهام نذار
جونگمه:تو هم دیگه حافظه ت رو از دست نده
کوک:چشم🥲
۱۹.۵k
۱۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.