فیک جونگکوک: انتقام عشق
فیکجونگکوک: انتقام عشق
part⁵⁸
به پارکی نزدیک خونه رفتن
اونجا فضای زیبای داشت
پر گل، گیاه
بچههای زیادی به اونجا میامدن و فضای اونجا چندین برابر دلنشینتر میکردن
جونگکوک به بستی فروشی داخل پارک رفت تا بستنی بگیره
دختر هم همش دور از چشم جئون، بالا میآورد
برای اینکه نگرانش نکنه به بهونههای مختلف ازش دور میشد و استفراغ میکرد
ولی از چشم جئون دور نبود
زرنگتر از اون چیزیه که بخواد چیزی رو ازش پنهان کنه
متوجه میشد ولی چیزی نمیگفت
بعد از گذشت چندساعتی داخل پارک
" میگم جونگکوک... "what mine
" جونم عزیزم "Jeon
" سرم خیلی درد میکنه میشه بریم؟ "what mine
" اره چرا که بریم "Jeon
سوار ماشین شدن و حرکت کردن
مقصد دختر خونه بود ولی جئون نه
از خونه دور شد
" کجا میری خونه از اون طرفه "what mine
" میریم بیمارستان "Jeon
" بیمارستان؟ چرا؟ "what mine
" حالت خوب نیست "Jeon
" ولی من حالم خوبه..نگو که بخاطر یه سردرد میخوای بری بیمارستان؟ "what mine
" بخاطر سردرد نیست، از صبح تاحالا حالت داره بد میشه "Jeon
" ولی من فقط صبح حالم بد شد "what mine
" حواسم بهت بود...میدیم بالا میآوردی "Jeon
" جونگکوک چیزی نیست "what mine
" هر چیزی که سرت میاد میگی چیزی نیست، تو حواست به منه، منم به تو...میریم بیمارستان "Jeon
" ولی... "what mine
" حرف نباشه "Jeon
* بیمارستان *
از دختر آزمایش گرفتند
روی صندلی بیمارستان نشسته بودن، منتظر جواب آزمایش
بعد از دقایقی صداشون زدن
" خانم جئون چهمین "
هر دو از جاشون بلند شدن و به داخل اتاق دکتر رفتن
روی صندلی نشست
جئون پشت سرش ایستاد
" خب خانم جئون چهمین، چندسالتونه؟ "
" ۲۷ سالمه "what mine
" مشکلتون چیه؟ "
" از صبح تا حالا چندباری حالت تهوع داشتم "what mine
" بیماری خاصی دارید؟ "
" نه "what mine
" جواب آزمایش نگاه کردم برای اینکه مطمعن بشم باید چکاب بشید "
" از چی مطمعن بشید؟ "Jeon
" وقتی که چکاب تموم شد اون موقع جواب رو میگم "
روی تخت دراز کشید
لباسشو داد بالا
مایه سرد و بدون رنگی رو روی شکم دختر ریخت و همه جای شکمش مالش داد
دستگاه روشن کرد روی شکمش گذاشت
دکتر با دقت به صفحه نگاه میکرد
جئون هر جی به صفحه نگاه میکرد چیزی نمیدید
نگران شده بود که مشکلی باشه
چهمین دستش از ترس محکم مچ کرده بود منتظر جواب دکتر بود
دست از دستگاه کشید دستمالی به دختر داد
" میتونید بلند شید، شکمتون پاک کنید "
مشغول پاک کردن شکمش شد
لباسشو درست کرد از روی تخت بلند شد
" چی شده؟ "Jeon
لبخندی زد روی صندلی نشست
" تبریک میگم...خانم چهمین شما حاملهید "
هر دو همزمان و با صدای بلند گفتن
" چی؟ "what mine،Jeon
دکتر خندید گفت
" براتون خیلی خوشحالم دارید بچه دارید... "
کاغذهای آزمایش برداشت بهشون نگاهی انداخت
part⁵⁸
به پارکی نزدیک خونه رفتن
اونجا فضای زیبای داشت
پر گل، گیاه
بچههای زیادی به اونجا میامدن و فضای اونجا چندین برابر دلنشینتر میکردن
جونگکوک به بستی فروشی داخل پارک رفت تا بستنی بگیره
دختر هم همش دور از چشم جئون، بالا میآورد
برای اینکه نگرانش نکنه به بهونههای مختلف ازش دور میشد و استفراغ میکرد
ولی از چشم جئون دور نبود
زرنگتر از اون چیزیه که بخواد چیزی رو ازش پنهان کنه
متوجه میشد ولی چیزی نمیگفت
بعد از گذشت چندساعتی داخل پارک
" میگم جونگکوک... "what mine
" جونم عزیزم "Jeon
" سرم خیلی درد میکنه میشه بریم؟ "what mine
" اره چرا که بریم "Jeon
سوار ماشین شدن و حرکت کردن
مقصد دختر خونه بود ولی جئون نه
از خونه دور شد
" کجا میری خونه از اون طرفه "what mine
" میریم بیمارستان "Jeon
" بیمارستان؟ چرا؟ "what mine
" حالت خوب نیست "Jeon
" ولی من حالم خوبه..نگو که بخاطر یه سردرد میخوای بری بیمارستان؟ "what mine
" بخاطر سردرد نیست، از صبح تاحالا حالت داره بد میشه "Jeon
" ولی من فقط صبح حالم بد شد "what mine
" حواسم بهت بود...میدیم بالا میآوردی "Jeon
" جونگکوک چیزی نیست "what mine
" هر چیزی که سرت میاد میگی چیزی نیست، تو حواست به منه، منم به تو...میریم بیمارستان "Jeon
" ولی... "what mine
" حرف نباشه "Jeon
* بیمارستان *
از دختر آزمایش گرفتند
روی صندلی بیمارستان نشسته بودن، منتظر جواب آزمایش
بعد از دقایقی صداشون زدن
" خانم جئون چهمین "
هر دو از جاشون بلند شدن و به داخل اتاق دکتر رفتن
روی صندلی نشست
جئون پشت سرش ایستاد
" خب خانم جئون چهمین، چندسالتونه؟ "
" ۲۷ سالمه "what mine
" مشکلتون چیه؟ "
" از صبح تا حالا چندباری حالت تهوع داشتم "what mine
" بیماری خاصی دارید؟ "
" نه "what mine
" جواب آزمایش نگاه کردم برای اینکه مطمعن بشم باید چکاب بشید "
" از چی مطمعن بشید؟ "Jeon
" وقتی که چکاب تموم شد اون موقع جواب رو میگم "
روی تخت دراز کشید
لباسشو داد بالا
مایه سرد و بدون رنگی رو روی شکم دختر ریخت و همه جای شکمش مالش داد
دستگاه روشن کرد روی شکمش گذاشت
دکتر با دقت به صفحه نگاه میکرد
جئون هر جی به صفحه نگاه میکرد چیزی نمیدید
نگران شده بود که مشکلی باشه
چهمین دستش از ترس محکم مچ کرده بود منتظر جواب دکتر بود
دست از دستگاه کشید دستمالی به دختر داد
" میتونید بلند شید، شکمتون پاک کنید "
مشغول پاک کردن شکمش شد
لباسشو درست کرد از روی تخت بلند شد
" چی شده؟ "Jeon
لبخندی زد روی صندلی نشست
" تبریک میگم...خانم چهمین شما حاملهید "
هر دو همزمان و با صدای بلند گفتن
" چی؟ "what mine،Jeon
دکتر خندید گفت
" براتون خیلی خوشحالم دارید بچه دارید... "
کاغذهای آزمایش برداشت بهشون نگاهی انداخت
۹.۹k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.