فیک جونگکوک: انتقام عشق
فیکجونگکوک: انتقام عشق
part⁵⁹
" وضعیت بچه خیلی خوبه اگه به همین روال پیش بره بچه سالم و سر زندهای میشه "
هنوز توی شک بودن
منتظر هر چیزی بودن جز این
نگاهی به هم انداختن
دختر از ذوق جیغی کشید، پرید بغل جئون
هر دو ذوق کرده بودن
ذوق سه نفری شدنشون
ذوق سمرهای عشقشون
محکم همه دیگه بغلش کرده بودن
اشک شوق از چشمان دختر سرازیر شده بود
بوسهای به لبهای دختر شد اشکانش را پاک کرد
* هشت ماه بعد *
با تابیدن نور به چشماش از خواب بیدار شد
به سختی از روی تخت بلند شد به سمت حمام رفت
دوش کوتاهی گرفت تا بیشتر از این روی پاهاش واینسه
بدنش خشک کرد لباس دامنداری پوشید
[( اسلاید۲؛ لباس چهمین )]
شکمش بزرگ شده بود
یک ماه دیگه تا زایمان مونده بود
هشت ماه صبر کردن
یک ماه که چیزی نیست
یک ماه بعد چهرهای زیبای دختر کوچولوشون رو میبینن
دستش به نردههه گرفت از پلهها پایین رفت
وارد آشپزخونه شد
همسرش دید
در حال آشپزی
هشت ماه که اون داره ازش مراقبت میکنه، هیچ چیزی براش کم نذاشته
لبخندی زد داخل آشپزخونه شد
هنوز متوجه اون نشده بود
از پشت پادشاهش بغلش کرد
" صبحبخیر "Jeon
" صبحبخیر توهم بخیر "what mine
بوسه کوتاهی به لب هاش زد
کنار ایستاد
خیار خورد شده از داخل ظرف برداشت دهنش گذاشت
همانطور که مشغول خوردن کردن میوه بود گفت
" صدام میکردی میآمدم کمکت "Jeon
" نیازی نیست تونستم بلند شم "what mine
ظرف ها رو برداشت خواست بچینه روی میز که از دستش گرفت
" تو بشین من میچینم "Jeon
روی صندلی نشست قاشق چنگال کنار ظرفها گذاشت
" امروز بریم دکتر؟ "Jeon
" بریم دکتر؟چرا؟ "what mine
" بریم از حال دختر کوچولومون خبر دار چیم میخوام بدونم حالش خوبه یا نه "Jeon
" حالش که خوبه ولی باشه میریم منم میخوام بدونم "what mine
" فقط قبلش من باید یه سر برم سرکار ببینم در چه حالیه خیلی وقته نرفتم "Jeon
" باشه "what mine
*******
روی مبل نشسته بود
داخل خونه تنها بود
گوشی در دست گرفته بود خودشو سرگرم کرده بود تا شوهرش از راه برسه
سرگرم بود که صدای باز شدن در شنید
با فکر اینکه جونگکوکه گوشی خاموش کرد از روی مبل بلند شد
به سمت در رفت ولی با کسی که دید سرجاش خشکش زد
جونگکوک نبود
مَردی قد بلند با استایل مشکی ، صورت زخمی
ترسیده
ترس کل تنش گرفته بود
" ت..و....کی هستی؟ "what mine
جواب نشنید
نیشخند هیزی زد قدم به قدم بهش نزدیک شد
با هر قدمی که بهش نزدیک میشد به عقب میرفت
نا با مبل برخورد کرد
نزدیک بیوفته که خودشو نگه داشت
مَرد سریع بهش حمله کرد با دستمالی آغشته با مواد بیهوشی، بیهوشش کرد
تنها چیزی که دید چهرهای اون مَردک عوضی بود
و بعد سیاهی
*******
با سردرد بدی چشماشو باز کرد
داخل اتاقی کوچیک بدون هیچ پنجره و وسیلهای
روی زمین افتاده بود
part⁵⁹
" وضعیت بچه خیلی خوبه اگه به همین روال پیش بره بچه سالم و سر زندهای میشه "
هنوز توی شک بودن
منتظر هر چیزی بودن جز این
نگاهی به هم انداختن
دختر از ذوق جیغی کشید، پرید بغل جئون
هر دو ذوق کرده بودن
ذوق سه نفری شدنشون
ذوق سمرهای عشقشون
محکم همه دیگه بغلش کرده بودن
اشک شوق از چشمان دختر سرازیر شده بود
بوسهای به لبهای دختر شد اشکانش را پاک کرد
* هشت ماه بعد *
با تابیدن نور به چشماش از خواب بیدار شد
به سختی از روی تخت بلند شد به سمت حمام رفت
دوش کوتاهی گرفت تا بیشتر از این روی پاهاش واینسه
بدنش خشک کرد لباس دامنداری پوشید
[( اسلاید۲؛ لباس چهمین )]
شکمش بزرگ شده بود
یک ماه دیگه تا زایمان مونده بود
هشت ماه صبر کردن
یک ماه که چیزی نیست
یک ماه بعد چهرهای زیبای دختر کوچولوشون رو میبینن
دستش به نردههه گرفت از پلهها پایین رفت
وارد آشپزخونه شد
همسرش دید
در حال آشپزی
هشت ماه که اون داره ازش مراقبت میکنه، هیچ چیزی براش کم نذاشته
لبخندی زد داخل آشپزخونه شد
هنوز متوجه اون نشده بود
از پشت پادشاهش بغلش کرد
" صبحبخیر "Jeon
" صبحبخیر توهم بخیر "what mine
بوسه کوتاهی به لب هاش زد
کنار ایستاد
خیار خورد شده از داخل ظرف برداشت دهنش گذاشت
همانطور که مشغول خوردن کردن میوه بود گفت
" صدام میکردی میآمدم کمکت "Jeon
" نیازی نیست تونستم بلند شم "what mine
ظرف ها رو برداشت خواست بچینه روی میز که از دستش گرفت
" تو بشین من میچینم "Jeon
روی صندلی نشست قاشق چنگال کنار ظرفها گذاشت
" امروز بریم دکتر؟ "Jeon
" بریم دکتر؟چرا؟ "what mine
" بریم از حال دختر کوچولومون خبر دار چیم میخوام بدونم حالش خوبه یا نه "Jeon
" حالش که خوبه ولی باشه میریم منم میخوام بدونم "what mine
" فقط قبلش من باید یه سر برم سرکار ببینم در چه حالیه خیلی وقته نرفتم "Jeon
" باشه "what mine
*******
روی مبل نشسته بود
داخل خونه تنها بود
گوشی در دست گرفته بود خودشو سرگرم کرده بود تا شوهرش از راه برسه
سرگرم بود که صدای باز شدن در شنید
با فکر اینکه جونگکوکه گوشی خاموش کرد از روی مبل بلند شد
به سمت در رفت ولی با کسی که دید سرجاش خشکش زد
جونگکوک نبود
مَردی قد بلند با استایل مشکی ، صورت زخمی
ترسیده
ترس کل تنش گرفته بود
" ت..و....کی هستی؟ "what mine
جواب نشنید
نیشخند هیزی زد قدم به قدم بهش نزدیک شد
با هر قدمی که بهش نزدیک میشد به عقب میرفت
نا با مبل برخورد کرد
نزدیک بیوفته که خودشو نگه داشت
مَرد سریع بهش حمله کرد با دستمالی آغشته با مواد بیهوشی، بیهوشش کرد
تنها چیزی که دید چهرهای اون مَردک عوضی بود
و بعد سیاهی
*******
با سردرد بدی چشماشو باز کرد
داخل اتاقی کوچیک بدون هیچ پنجره و وسیلهای
روی زمین افتاده بود
۸.۸k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.