چشمانش کهکشانی از زیبایی بود اما سرنوشتش را در تیرگی شب
چشمانش، کهکشانی از زیبایی بود، اما سرنوشتش را در تیرگی شبهای بیستاره مییافت
لبخندش، رقص بیبدیل گلهای بهاری بود، اما تقدیرش را در سوگ رزی سیاه و پژمرده میدیدم
روحش، به وسعت و آبی بیکران اقیانوس بود، اما ژرفایش را تاریکی بیانتهای یک غرقاب در بر گرفته بود
تنش، پاکی و درخشش برف را داشت... برفی که با خون سرخ گلهای رز آغشته شده بود
و زیباترین لبخندش را درست در آستانهی پرواز ابدیاش به یادگار گذاشت
لبخندش، رقص بیبدیل گلهای بهاری بود، اما تقدیرش را در سوگ رزی سیاه و پژمرده میدیدم
روحش، به وسعت و آبی بیکران اقیانوس بود، اما ژرفایش را تاریکی بیانتهای یک غرقاب در بر گرفته بود
تنش، پاکی و درخشش برف را داشت... برفی که با خون سرخ گلهای رز آغشته شده بود
و زیباترین لبخندش را درست در آستانهی پرواز ابدیاش به یادگار گذاشت
- ۱۲.۵k
- ۱۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط