چشمانش کهکشانی از زیبایی بود اما سرنوشتش را در تیرگی شب

چشمانش، کهکشانی از زیبایی بود، اما سرنوشتش را در تیرگی شب‌های بی‌ستاره می‌یافت
لبخندش، رقص بی‌بدیل گل‌های بهاری بود، اما تقدیرش را در سوگ رزی سیاه و پژمرده می‌دیدم
روحش، به وسعت و آبی بیکران اقیانوس بود، اما ژرفایش را تاریکی بی‌انتهای یک غرقاب در بر گرفته بود
تنش، پاکی و درخشش برف را داشت... برفی که با خون سرخ گل‌های رز آغشته شده بود
و زیباترین لبخندش را درست در آستانه‌ی پرواز ابدی‌اش به یادگار گذاشت
دیدگاه ها (۵)

در عمق کائوس سکوت من...جایی فراتر از مرزهای قابل لمس این جها...

-نعناع دیگه بوی نعناع نمیدی...+منو با عطری که نداشتم زیر سوا...

بارها آن نام مقدس عشق را تکرار میکنم به ذهن یادآور میشوم که ...

اینکه تا چه مدت هستم نه میدونم و نه دست منه ، اما تا جایی که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط