رمان دورترین نزدیک

#پارت_۲۱۵

تازه انقدرام غیرقابل تحمل نیست
روشنک خندید: گمشو نبینمت
رفتیم بالا لباسمو عوض کنم
دنبال لباس خواب میگشتم
روشنک: یچی بپوش برو دیگ! انگار میخواد بگرده برا پسره دلبری کنه
_والا دارم همینکارو میکنم!
در ضمن دارم دنبال چیزی میگردم زیادی جلب توجه نکنه چ میدونم
روشنک: میترسی یوقت شروین خان نتونن جلو خودشونو بگیرن!؟
_تا همینجاشم می بینم چقدر فاصله میگیره!
روشنک: جای تعجب داره!
_عاشقمه بدون اغراق
روشنک: متاسفم! هیچ راهی نداره! راستی تو میکرفون نمیذاری جدیدا! درسته؟
_خیلی وقته انداختمش دور! باید اعتماد دوطرفه پیش بیاد نمیتونم ریسک کنم ک در ضمن خیالم ازش راحت تره دبی ک رفتیم میکرفون میذارم باز
روشنک: اوکی حق داری اینجوری ماهورم با شنیدن حرفاتون حرص نمیخوره
_ هه نکه براش فرقی داره
روشنک: نداره؟!
_ هرطور مایله! داره ازدواج میکنه هنو چشش دنبال دوس دختر سابقشه؟ اونم دوست دختری ک قراره بشه همسر بردار زنش! واو چ سناریویی!
روشنک: اینام زیادی ب هم نزدیک شدن دیگه یکی این یکی رادوین پرو پرو با دختره تو هال خوابیده
_وای روشنک دیوونه نشو خوبه امشب اون دختره عم رف
میگم ماهور ک پیش شیداست منم ک میرم توعم فرصتو از دست نده برو ی شب مخ رادوین جانو بزن امشبو بیخیال قهرتون شید!
روشنک: من بخاطر ی شب رابطه از حقم و غرورم نمیگذرم تازه چ قهری؟! گفتن هرغلطی میخواید بکنید هرکی راه خودشو بره فقطم بخاطر ماموریت همو تحمل میکنیم شایدم تموم شه جداشیم همین
اومی گفتمو لباس سبزلجنی رنگی پوشیدم
روشنک: والاهرچیم بپوشی بازهمونه دیگه!
هووفی گفتمواومدم بیرون
آروم دراتاق شروینو زدم: بیا تو
درو بازکردم ک بادیدنم تعجب کرد
_میخوای برم؟!
شروین:ن عزیزم فقط یکم تعجب کردم فکر کردم خوابیدی
_خوابم نبرد گفتم پیش تو بخوابم
شروین:اعتراف کن تو بغل من بهتر خوابت میبره!
خندیدم
_باشه
رفتم طرفش گرچه میترسیدم ب جایی ک نبایدبرسه اما یکم امیدوار کردنش خوبه هرچیم بیشتر منو بخواد بهتره
کاش اینجوری نمیشد!کاش این ادمی ک الانی نبودی شروین
دراز کشیده بود روتخت
دستمو گذاشتم روی صورتش با لبخند نگام میکرد
صورتمو بردم نزدیکتر و لبامو گذاشتم روی گردنش
چرا اینکار انقدر برام سخت بود!
یکم ب بوسیدنش ک ادامه دادم برم گردوند روی تختو خودش شروع کرد
لبمو بوسید چشامو بستم
الان منم باید باهاش همراهی کنم؟!
دستمو پشت گردنش گذاشتم و همراهیش کردم با ذوق بیشتری لبمو میخورد منم ک هرچه بادا باد دل ب دریا زده بودم
چند لحظه بعد ک خسته شد ازم فاصله گرفتو نگام کرد
ته دلم ترسیدم ولی بروی خودم نیاوردم
خوابید کنارم
شروین: اگه میدونستی چقدر دوست دارم حاضر بودی از اول پیش من باشی!
بغلم کرد و چشاشو بست ...

#دورترین_نزدیک



#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاص #شیک #عشق #عاشقانه #جذاب #دخترونه #زیبا
دیدگاه ها (۲)

رمان دورترین نزدیک

رمان دورترین نزدیک

رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت روشنک

رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت رادوین

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط