عشق سلطنتی p6
عشق سلطنتی p6
از زبان هوپی
الان ۳ماهه ک میگذره ات سرش خیلی شلوغه بهم توجه نمیکنه معلومه واقعا قلبشو سکستم من یونا رو دوس ندارم ب اجبار خانوادم باهاش ازدواج کردم من هنوز عاشق اتم ولی ات دیگه هیچ وقت بر نمیگرده بهم نمیتونم از یونا هم جدا شم چون الان دوتا بچه ۶ساله دارم واقعا نمیدونم باید چیکار کنم
از زبان ات
الان ۳ماه میگزره و من سرم خیلی شلوغ شده خبر اوردن جنگ تو راهه دشمن چندین سالمون دوباره پیدا شده داریم نیرو اماده میکنیم قراره از هوپی هم در خواست کنم ک تو جنگ باهام بیاد
امروز هوسوک. رو فرا خوندم به قصرم بیاد
توی تخت سلطنتیم نشسته بـدم که در باز شد و هوسوک اومد داخل تعظیم رسمی کرد و گفت
_ملکه چ کارم داشتید
+دشمنامون درخواست جنگ دادن در کوتاه ترین مدت قراره جنگ به پا شود و تو ک یکی از بعترین جنگ جوهای این مملکتی ازت درخواست میکنم همراه من ب جنگ بیای
_کنار شما جنگیدن و مردن مایه افتخار
حرف مردن ک شنیدم تموم تنم لرزید
+اماده باش وقتی راه بیفتیم بهت خبر میدم
_چشم ملکه
+میتونی بری
_ی تعظیم رسمی کرد و رفت
اسک تو چشام جمع شد ک دستور دادم همه برن بیرون رفتن ک اروم زدم زیر گریه ۶ سال پیش من تقریبا مرگ هوسوک رو دیدم و وقتی گفت بمیرم ترسیدم من هنوز دوسش دارم ولی نمیتونم ببخشمش
چند روز بعد
امروز روز جنگه هنه اماده بودیم ک بریم جنگ بهم گفتن من نباید برم ولی من ملکم باید باهاشون برم پس رفتم لباس جنگمو پوشیدم شمشیرم رو بستم ب کمرم و رفتم جمع شوالیه ها و جنگ جو ها ک هوسوک رو دیدم مثل همیشه نترسه ک گفتم
+خب جنگ جوهای من ما داریم ب ی جنگ خیلی سخت میریم احتمال کشته شدنم زیاده ولی ازتون میخوام هر بلایی ک سرم بیاد شما ادامه لدین و تسلیم نشین
جنگ جوها: اماده ی جنگ کنار شماییم
+خب
سوار اسبم شدم و گفتم
+حرکتتتتتتت
۸سال بعد
از زبان هوسوک
الان ۸سال از جنگ میگذره و خوب ما پیروز شدیم ات توی جنگ مرد وقتی دسمن داشت بهم حمله میکرد ات پرید جلوم و شمسیر خورد به ات ات مرد ولی ما ب گفته ی خودش تسلیم نشدیم و ادامه پادیم ک پیروز شدیم وقتی برگشتیم قصر ی وصیت نامه دیدم ک به دست ملکه ات نوشته شده بود و گفته بود بعد ورگم پادشاه این مملکت قراره هوسوک باشه
و خب الان من پادشاهم و بچه هام هم بزرگ شدن یونا از سرطان مرد و من تنهایی دارم بچه هامو بزرگ میکنم ات رو دقیقا زیر درخت بید کهنسالمون دفن کردیم دقیقا کن همون جایی ک برای اولیم بار همو دیدیم و من هر شب با بچه هام میرم سر قبرش
پایان فیک
ممنون ک خوندید
معذرت میخوام چند روز نبودم
#فیک #هوپی #بی_تی_اس
از زبان هوپی
الان ۳ماهه ک میگذره ات سرش خیلی شلوغه بهم توجه نمیکنه معلومه واقعا قلبشو سکستم من یونا رو دوس ندارم ب اجبار خانوادم باهاش ازدواج کردم من هنوز عاشق اتم ولی ات دیگه هیچ وقت بر نمیگرده بهم نمیتونم از یونا هم جدا شم چون الان دوتا بچه ۶ساله دارم واقعا نمیدونم باید چیکار کنم
از زبان ات
الان ۳ماه میگزره و من سرم خیلی شلوغ شده خبر اوردن جنگ تو راهه دشمن چندین سالمون دوباره پیدا شده داریم نیرو اماده میکنیم قراره از هوپی هم در خواست کنم ک تو جنگ باهام بیاد
امروز هوسوک. رو فرا خوندم به قصرم بیاد
توی تخت سلطنتیم نشسته بـدم که در باز شد و هوسوک اومد داخل تعظیم رسمی کرد و گفت
_ملکه چ کارم داشتید
+دشمنامون درخواست جنگ دادن در کوتاه ترین مدت قراره جنگ به پا شود و تو ک یکی از بعترین جنگ جوهای این مملکتی ازت درخواست میکنم همراه من ب جنگ بیای
_کنار شما جنگیدن و مردن مایه افتخار
حرف مردن ک شنیدم تموم تنم لرزید
+اماده باش وقتی راه بیفتیم بهت خبر میدم
_چشم ملکه
+میتونی بری
_ی تعظیم رسمی کرد و رفت
اسک تو چشام جمع شد ک دستور دادم همه برن بیرون رفتن ک اروم زدم زیر گریه ۶ سال پیش من تقریبا مرگ هوسوک رو دیدم و وقتی گفت بمیرم ترسیدم من هنوز دوسش دارم ولی نمیتونم ببخشمش
چند روز بعد
امروز روز جنگه هنه اماده بودیم ک بریم جنگ بهم گفتن من نباید برم ولی من ملکم باید باهاشون برم پس رفتم لباس جنگمو پوشیدم شمشیرم رو بستم ب کمرم و رفتم جمع شوالیه ها و جنگ جو ها ک هوسوک رو دیدم مثل همیشه نترسه ک گفتم
+خب جنگ جوهای من ما داریم ب ی جنگ خیلی سخت میریم احتمال کشته شدنم زیاده ولی ازتون میخوام هر بلایی ک سرم بیاد شما ادامه لدین و تسلیم نشین
جنگ جوها: اماده ی جنگ کنار شماییم
+خب
سوار اسبم شدم و گفتم
+حرکتتتتتتت
۸سال بعد
از زبان هوسوک
الان ۸سال از جنگ میگذره و خوب ما پیروز شدیم ات توی جنگ مرد وقتی دسمن داشت بهم حمله میکرد ات پرید جلوم و شمسیر خورد به ات ات مرد ولی ما ب گفته ی خودش تسلیم نشدیم و ادامه پادیم ک پیروز شدیم وقتی برگشتیم قصر ی وصیت نامه دیدم ک به دست ملکه ات نوشته شده بود و گفته بود بعد ورگم پادشاه این مملکت قراره هوسوک باشه
و خب الان من پادشاهم و بچه هام هم بزرگ شدن یونا از سرطان مرد و من تنهایی دارم بچه هامو بزرگ میکنم ات رو دقیقا زیر درخت بید کهنسالمون دفن کردیم دقیقا کن همون جایی ک برای اولیم بار همو دیدیم و من هر شب با بچه هام میرم سر قبرش
پایان فیک
ممنون ک خوندید
معذرت میخوام چند روز نبودم
#فیک #هوپی #بی_تی_اس
۸.۶k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.