من راجب توبا خدا خیلی حرف زدم

من راجب تو،با خدا خیلی حرف زدم..
خیلی سرش داد زدم...
گله و شکایت کردم
قهر کردم...
اما بازم،هر چی بوده بین من و خدا
از تو بوده و خواستنت....
یه وقتایی که
از شدت غم گریه میکردم
سرمو بلند میکردم که ببینه اشکامو...
که شاهد باشه
چی کشیدم از تو...
از نبودنت...
از بودنت...
شبایی که صبح نمیشد
دستمو میذاشتم روی قلبم
و صدات میزدم
و بعد خدا رو میخواستم
که ببینه،هیچ جوره تموم نمیشه
عذابتو و یادت...
من خدا رو گواهی میگرفتم هر روز
به یگانگی این عشق
به دینی که،زندگیم قبله اش سمت توعه‌...

به خدا،خیلی قولا دادم
مثلا
قول داده بودم،فراموشت کنم
که سر به راه بشم...
ولی بازم راهی میشدم...
بازم توی هر دعا
اسمتو با دلی قرص صدا میزدم
و میخواستمت...
تا ابد میخواسمت...
تا جهنم میخواسمت...
.
گاهی خسته شدم از این پا فشاری
از این دردِ عمیق
از جوابی که نشنیدم از خدا!
یه جایی خونده بودم که،
"هیچ گاه از اجابت نشدن دعاهایتان از او نا امید نشوید"
اما کاش یکی یه روزی یادمون داده بود
کسی که رفته
با هیچ دعایی برنمیگرده...
دیدگاه ها (۱۰)

خداوند خودش در دل آدم گذاشت که سیب بچیند ولی به حوا '' نه ''...

مجازی بیدار شد. مجازی راه رفت. مجازی نوشید. مجازی خندید. مجا...

توی اتاق عمل یه وسیله داریم به اسم کوُتِر، کارش بریدن گوشت و...

همیشه هم که نباید سریععکس العمل نشان داد و یک رابطه رابا عجل...

رمان در میان موهای نقره ای«پارت اول»

خیلی فکر کردم که برای این ویدیو چی بنویسم توی اصفهان یا حتی ...

بنده کارنامه این ماهم رو بالا گرفته بودم(خدا رو شکر وگرنه چو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط