دیدمت چشم تو جا در چشم های من گرفت
دیدمت چشم تو جا در چشم های من گرفت
آتشـی یک لحـظه آمد در دلـم دامن گرفت
آنقدر بی اختیــاراین اتفــاق افتاد کـه
این گناه تازه ی من را
خدا گردن گرفت
در دلم چیزی فرو می ریزد آیا عشق نیست
این کـه در اندام من امـروز باریدن گرفت؟
من که هستم؟
او که نامش را نمی دانست و بعد
رفت زیــر سایــه یک "مرد" و نـــــام "زن" گرفت
روزهای تیـره و تاری کـــه با خود داشتم
با تو اکنون معنی آینده ای روشن گرفت
زنده ام تا در تنم هرم نفس های تو هست
مرگ میداند فقط باید تو را از من گرفت
آتشـی یک لحـظه آمد در دلـم دامن گرفت
آنقدر بی اختیــاراین اتفــاق افتاد کـه
این گناه تازه ی من را
خدا گردن گرفت
در دلم چیزی فرو می ریزد آیا عشق نیست
این کـه در اندام من امـروز باریدن گرفت؟
من که هستم؟
او که نامش را نمی دانست و بعد
رفت زیــر سایــه یک "مرد" و نـــــام "زن" گرفت
روزهای تیـره و تاری کـــه با خود داشتم
با تو اکنون معنی آینده ای روشن گرفت
زنده ام تا در تنم هرم نفس های تو هست
مرگ میداند فقط باید تو را از من گرفت
۵.۰k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.