دیدمت چشم تو جا در چشم های من گرفت

دیدمت چشم تو جا در چشم های من گرفت
آتشـی یک لحـظه آمد در دلـم دامن گرفت


آنقدر بی اختیــار‌این اتفــاق افتاد کـه
این گناه تازه ی من را
خدا گردن گرفت


در دلم چیزی فرو می ریزد آیا عشق نیست
این کـه در اندام من امـروز باریدن گرفت؟


من که هستم؟
او که نامش را نمی دانست و بعد
رفت زیــر سایــه یک "مرد" و نـــــام "زن" گرفت

روزهای تیـره و تاری کـــه با خود داشتم
با تو اکنون معنی آینده ای روشن گرفت


زنده ام تا در تنم هرم نفس های تو هست
مرگ میداند فقط باید تو را از من گرفت

دیدگاه ها (۸)

خدا شکر سایه این پیرغلام امام حسین روی سرم هستفدای دستای زحم...

هرچه میخوای بکن،اما مرا دیوانه نههرچه میخواهی بزن،موی سرت را...

دلبری دل بسته بود اما دلش با ما نبود قلب سردی بود درجان دلش ...

❤❤❤❤❤❤غیر از غم اندوه تو ای یار نبردمبردم همه از یاد و تو رخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط