عشقِ آبزی...
#عشقِآبزی...
موجِ دریا به بی آبی انداختم
چندی نگذشت که جسمم از تلاطم در روی ماسه ها باز ماند
شُش هایم خالی از آبِ حیات
دیگر امیدی نداشتم
نا آشنا به محیطی که میدیدم
ناگاه نیرویی مرا از زمین جدا کرد
جسمِ عریانم دستانش را لمس کرد
چشمانِ بی فروغم لحظه ای او را دید
چشمانش مانند ته اقیانوس عمیق و تاریک بود
موجِ مژه هایش انگار خیشاوندِ موجی بود که چندی پیش مرا به آغوشِ مرگ انداخت
گرچه دیگر آبی برای شنا نبود ولی صورتِ زیبایش بسترِ خوبی بود برای شنا کردنِ نگاهِ شیفته ام
راستش لحظه ای حسادت کردم به نسیمی که به بهانه وزیدن صورتش را لمس میکرد و به بهانه نفس کشیدنش واردِ بند بندِ وجودش میشد
دیگر آرامگاهم در میان دستانش بود جان دادن در میانِ معبدِ دستانش هرچه بود شبیهِ مرگ نبود
گویی دروازه ای بود که ابدیت را برایم می گشود
حال ایمان آورده بودم که پریِ دریاها کذب بود و من عمری پیِ آن در سیرابی بودم
حال آنکه باید با تمام وجودم تشنه میشدم تا او را میدیدم
آه ای پری رو ای زیباترین مخلوقِ خدا
تو کجا بودی که من بی تو عمری در بستر دریاها مرده ای بودم و حال در ساحلِ حضورت زندگی یافته و متولد شده ام....
پ ♡ ن
از تو چه پنهان
بیشتر به خاطر خودم هست
که دوستت میدارم،
زیرا گمان میکنم
اگر
دست از دوست داشتن تو
بَردارم
خواهم مُرد...
#ویسگون
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
#هرمزگانزیبا
#بندرعباس
موجِ دریا به بی آبی انداختم
چندی نگذشت که جسمم از تلاطم در روی ماسه ها باز ماند
شُش هایم خالی از آبِ حیات
دیگر امیدی نداشتم
نا آشنا به محیطی که میدیدم
ناگاه نیرویی مرا از زمین جدا کرد
جسمِ عریانم دستانش را لمس کرد
چشمانِ بی فروغم لحظه ای او را دید
چشمانش مانند ته اقیانوس عمیق و تاریک بود
موجِ مژه هایش انگار خیشاوندِ موجی بود که چندی پیش مرا به آغوشِ مرگ انداخت
گرچه دیگر آبی برای شنا نبود ولی صورتِ زیبایش بسترِ خوبی بود برای شنا کردنِ نگاهِ شیفته ام
راستش لحظه ای حسادت کردم به نسیمی که به بهانه وزیدن صورتش را لمس میکرد و به بهانه نفس کشیدنش واردِ بند بندِ وجودش میشد
دیگر آرامگاهم در میان دستانش بود جان دادن در میانِ معبدِ دستانش هرچه بود شبیهِ مرگ نبود
گویی دروازه ای بود که ابدیت را برایم می گشود
حال ایمان آورده بودم که پریِ دریاها کذب بود و من عمری پیِ آن در سیرابی بودم
حال آنکه باید با تمام وجودم تشنه میشدم تا او را میدیدم
آه ای پری رو ای زیباترین مخلوقِ خدا
تو کجا بودی که من بی تو عمری در بستر دریاها مرده ای بودم و حال در ساحلِ حضورت زندگی یافته و متولد شده ام....
پ ♡ ن
از تو چه پنهان
بیشتر به خاطر خودم هست
که دوستت میدارم،
زیرا گمان میکنم
اگر
دست از دوست داشتن تو
بَردارم
خواهم مُرد...
#ویسگون
#ابراهیممنصفی_رامیجنوب
#هرمزگانزیبا
#بندرعباس
۲۶.۴k
۱۸ مهر ۱۴۰۳