رمان رویای من
رمان رویای من
پارت ۶۵🫀
ارسلان، یه تشکر میخواستم بکنم
دیانا، برای چی
ارسلان، ممنونم بابت سوپ و دارو هاو بقیه چیزا
دیانا، خاک بر سرم چطور فهمید
ارسلان، چون من یکی و میشناسم که خطش خیلی قشنگ
دیانا، خاک تو سرم مغزم خوند
ارسلان، هی نگو خاک تو سرم دیگه دسیت درد نکنه من الان به لطف شما حالم خوبه اومدم دانشگاه
دیانا، وای دیانا بلند فکر کردم
ارسلان، بله
دیانا، ای وای
ارسلان، راستی اون موضوع کمک کردن تون بهم بابام میخواد فردا میاد
دیانا، آخه من با دانشگاه چیکار کنم
ارسلان، فردا که آخر هفته اس توی هفته بعد هم کلا تعطیل
دیانا، آره یادم نبود حالا باید چیکار کنیم
ارسلان، تنها مشکل اینه که باید بیاید خونه من
رمان رویای من
پارت ۶۶❤️
دیانا، تو دلم گفتم اوه اوه بعد گفتم تا چند مدت
ارسلان، بابای من سختگیر نیست ولی شاید تو این موضوع خیلی سخت بگیره تا منو دوماد کنه ول کن نیست
دیانا، یهو یه خنده اومد و مجبور شدم بلند بخندم که اونم انگار از خنده من خدش گرفت و گفت
ارسلان، چرا میخندی
دیانا، تو چرا میخندی
ارسلان، من دارم به خنده تو میخندم
دیانا، منم به حرف تو میخندم
ارسلان، اوکی
دیانا، بعد خندم و جمع کردم و بعد از چند دقیقه بچه ها اومدن ارسلان شروع کرد به درس دادن بمیرم براش همش سرفه میکرد چقدر بد سرفه میکرد
ارسلان، سرفه امونم و بریده بود زنگ خورد بچها رفتن بیرون
آخ آخ تازه داستان داره قشنگ میشه
بچه ها چند نفر بیشتر نموده تا پارت های جدید🌸💋💗💌
پارت ۶۵🫀
ارسلان، یه تشکر میخواستم بکنم
دیانا، برای چی
ارسلان، ممنونم بابت سوپ و دارو هاو بقیه چیزا
دیانا، خاک بر سرم چطور فهمید
ارسلان، چون من یکی و میشناسم که خطش خیلی قشنگ
دیانا، خاک تو سرم مغزم خوند
ارسلان، هی نگو خاک تو سرم دیگه دسیت درد نکنه من الان به لطف شما حالم خوبه اومدم دانشگاه
دیانا، وای دیانا بلند فکر کردم
ارسلان، بله
دیانا، ای وای
ارسلان، راستی اون موضوع کمک کردن تون بهم بابام میخواد فردا میاد
دیانا، آخه من با دانشگاه چیکار کنم
ارسلان، فردا که آخر هفته اس توی هفته بعد هم کلا تعطیل
دیانا، آره یادم نبود حالا باید چیکار کنیم
ارسلان، تنها مشکل اینه که باید بیاید خونه من
رمان رویای من
پارت ۶۶❤️
دیانا، تو دلم گفتم اوه اوه بعد گفتم تا چند مدت
ارسلان، بابای من سختگیر نیست ولی شاید تو این موضوع خیلی سخت بگیره تا منو دوماد کنه ول کن نیست
دیانا، یهو یه خنده اومد و مجبور شدم بلند بخندم که اونم انگار از خنده من خدش گرفت و گفت
ارسلان، چرا میخندی
دیانا، تو چرا میخندی
ارسلان، من دارم به خنده تو میخندم
دیانا، منم به حرف تو میخندم
ارسلان، اوکی
دیانا، بعد خندم و جمع کردم و بعد از چند دقیقه بچه ها اومدن ارسلان شروع کرد به درس دادن بمیرم براش همش سرفه میکرد چقدر بد سرفه میکرد
ارسلان، سرفه امونم و بریده بود زنگ خورد بچها رفتن بیرون
آخ آخ تازه داستان داره قشنگ میشه
بچه ها چند نفر بیشتر نموده تا پارت های جدید🌸💋💗💌
۵۹۹
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.