نه فقط هم این نیست که بی تو خوابم نمی برد نه ...

نه ، فقط هم این نیست که بی تو خوابم نمی برد . نه . فقط این نیست که الان هلاکم برای این که دستانم موهایت را نوازش کند و تو همانطور که خوابی ، اخم کنی و خودت را بچسبانی به من و من کتفت را ببوسم و مست شوم از عطر تنت ، عطر گندم خام . نه . فقط این نیست که من الان دارم پرپر میشوم برای تماشاکردن پلکهای بسته ات ، نگهبانان عزیز جادوگرترین چشمهای شهر . نه . فقط این نیست که می توانم با هر نفس کشیدنت یک شعر تازه بنویسم و صبح که بیدار شدی برای تو بخوانم و تو لبخند بزنی و دیوانه صدایم کنی . نه . فقط این نیست که الان دارم دیوانه میشوم برای نشستن ، ساکت کنار تو که خوابیده ای ، و تا خود صبح نگاهت کردن و سیر نشدن . نه عزیزدلم ، فقط که اینها نیست . از همه بدتر که درد نداشتن تو نیست ، باور کن . هراس مرگبارتری در تمام این لحظه ها جاریست ، هراس این که مردی کنار تو باشد و قدر تو را نداند و تو را نپرستد ...
دیدگاه ها (۶)

تمام حیثیت شب ، تمام حرمتش بسته به اندوه دل شکسته هاست . آن ...

وقتی داری کسی را که دوستت دارد ترک می کنی، موقع وداع جان عزی...

‌ماه بیگم خواجه جیرفتی سال 1323 عاشق پسر عموش میشه، ولی بهم ...

ما، خالقان دردهای همیم. ما، همین مای نالان از فراق و تنهایی ...

یک شب هم باید با هم بیدار بمانیم تا خود صبح . هی چشمهای تو پ...

کیوت ولی خشن پارت ۱۶خیلی مشکوک بود ولی نمیتونستی دوباره ازش ...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط