وقتی داری کسی را که دوستت دارد ترک می کنی، موقع وداع جان
وقتی داری کسی را که دوستت دارد ترک می کنی، موقع وداع جان عزیزانت نگو مراقب خودت باش. مراقب چه چیزی باشد؟ فکر کن داری می اندازیش توی یک کوره داغ. پر از آتش مهیب دلتنگی. مراقب چه چیزی باشد؟ مراقبت کند که اول دستش بسوزد در آتش، یا پایش ، یا زبانش؟ رهایش کن، بگذار از شنیدن صدای آب شدن استخوان هایش در آتش دوری درد بکشد.
نگو مراقب خودت باش، نه. دم آخر تلخ باش، خردش کن، جانش را بسوزان. اما حواست باشد همین طور که داری می روی، عطرت را هم ببری. آهنگهایی را که با هم گوش داده اید ببری. آن بوسه بی وقت ممنوع را ببری. عطر آن تن خیس از عرق بعد از معاشقه را از تخت خواب ببری. باران را ببری، پاییز را ببری، شکوفه های درخت پیر حیاط همسایه را ببری، صدای اذان موذن زاده را ببری، اهنگهای شجریان را ببری، نام خوراکی هایی را که دوست داشتی از منوی همه رستوران های دنیا ببری، دست خالی نروی یک وقت. حواست باشد یادت را جا نگذاری، شالت اگر جا ماند.
به کسی که دوستت دارد و ترکش می کنی، نگو مراقب خودت باش. دوست داشت تو مراقبش باشی لاکردار. فقط نگاهش کن، سرد و تلخ. آرام دستش را فشار بده و برو، طوری که انگار هرگز دوستش نداشته ای. طوری برو که انگار خواب خوبی بوده ای که دیده و با سردرد از آن بیدار شده. پرتش کن میان مذاب، باور کن یک باره مردن درد کمتری دارد. برو، سرد برو، بدخلق برو، بی اعتنا برو. طوری برو که وقتی وسط چهارراه های شلوغ شهر چشمانش تر شد، مطمئن باشد دلیلش تو نیستی، نبودنت نیست، حتما سرماخوردگی است، حتما حساسیت فصلی است به چهار فصل سال. طوری برو که انگار هرگز نبوده ای. نگو، نگو، نگو مراقب خودت باش. به درخت خشکیده که نمی گویند با تبر رفاقت نکن...
نگو مراقب خودت باش، نه. دم آخر تلخ باش، خردش کن، جانش را بسوزان. اما حواست باشد همین طور که داری می روی، عطرت را هم ببری. آهنگهایی را که با هم گوش داده اید ببری. آن بوسه بی وقت ممنوع را ببری. عطر آن تن خیس از عرق بعد از معاشقه را از تخت خواب ببری. باران را ببری، پاییز را ببری، شکوفه های درخت پیر حیاط همسایه را ببری، صدای اذان موذن زاده را ببری، اهنگهای شجریان را ببری، نام خوراکی هایی را که دوست داشتی از منوی همه رستوران های دنیا ببری، دست خالی نروی یک وقت. حواست باشد یادت را جا نگذاری، شالت اگر جا ماند.
به کسی که دوستت دارد و ترکش می کنی، نگو مراقب خودت باش. دوست داشت تو مراقبش باشی لاکردار. فقط نگاهش کن، سرد و تلخ. آرام دستش را فشار بده و برو، طوری که انگار هرگز دوستش نداشته ای. طوری برو که انگار خواب خوبی بوده ای که دیده و با سردرد از آن بیدار شده. پرتش کن میان مذاب، باور کن یک باره مردن درد کمتری دارد. برو، سرد برو، بدخلق برو، بی اعتنا برو. طوری برو که وقتی وسط چهارراه های شلوغ شهر چشمانش تر شد، مطمئن باشد دلیلش تو نیستی، نبودنت نیست، حتما سرماخوردگی است، حتما حساسیت فصلی است به چهار فصل سال. طوری برو که انگار هرگز نبوده ای. نگو، نگو، نگو مراقب خودت باش. به درخت خشکیده که نمی گویند با تبر رفاقت نکن...
۴۲.۹k
۲۱ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.