تنها در خیابان های خلوت پاریس قدم میزد و با فکر به معشوقه

تنها در خیابان های خلوت پاریس قدم میزد و با فکر به معشوقه‌اش لبخند میزد و بلند میخندید،هر خاطره با یک خنده مساوی بود،راهی برای توصیف عشقش به معشوقه‌اش نداشت،او خدای زیبایی بود!
دیدگاه ها (۰)

و ما کیم تهیونگی رو داریم که بنظر میاد عصبیه اما هیچکدوممون ...

این اگه رنگی بود،من با تمام وجود میپرستیدمشششش

part11💕🐈یونگی«فردا بعد از صبحانه هروقت گفتم میای..اونموقع به...

part10💕🐈ی.یعنی میتونم همرو ببینم؟ هایون«ل.لازم نیست واقعایون...

ادامه پارت یک: چشمانت چون رودِ غم هاست:

فیک پارت ۲🎀✨و نامرعی شدم بهتر بگم الان من مثل یک روح هستم هم...

کجا رفتی خوش خنده معن تو فقط یک اسم نیستی تو یک خاطره ای یک ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط