PART14
#PART14
#خلسه
در اتاق و باز کردم،اتاق خیلی بزرگی بود با چیدمان قرمز و تابلوهای نقاشی معروفی مثل شب پر ستاره،شام اخر و...گوشه ی اتاق هم دوباره یه پیانو مشکی بود،روی میز توالت چندتا قاب عکس بود،همشون عکسای آرمان بود با افراد مختلف،چرا باید اتاق من پر از عکسای آرمان باشه؟به قاب عکس آخر رسیدم که افتاده بود روی میز،قاب عکس و برداشتم و ناباورانه بهش خیره شدم،عکس بچگیای من و آرمان بود،دقیقا اون روزی که این عکسو گرفتیم یادمه،روز تولد من بود و روزی که آرمان با خانواده اش از ایران به ترکیه رفتن،اون موقعه برای منی که به آرمان وابستگی شدید داشتم دوری آرمان خیلی سخت بود،من توی بچگی سختی های زیادی کشیدم که اولیش هم با فوت همزمان پدر و مادرم بر اثر یک تصادف بود،وقتی به یاد اون روزا می افتادم ناخودآگاه اشک توی چشمام جمع میشد،قاب عکس و دوباره مثل حالت اولش روی میز قرار دادم و بغضم و قورت دادم و سعی کردم خودمو به اون راه بزنم،در کمد و باز کردم،از تعجب چشمام گرد شد،پر از لباسای مارک و برند،از این همه تجمل واقعا خسته شده بودم،پوکر در کمد و بستم و نفس عمیقی کشیدم.
چمدونم و برداشتم و گذاشتم روی تخت،قاب عکس آقاجون و پدر و مادرم و از بین لباسا دراوردم و با حسرت بهشون نگاه کردم و گذاشتمشون روی میز کنار بقیه قاب عکسا،چندتا تیکه لباس برداشتم و رفتم به سمت حمام و در حمام و باز کردم،دوش و باز کردم و رفتم زیر دوش،تو حال و هوای خودم بودم و زیر دوش طبق معمول مسخره بازی درمیاوردم و آهنگ میخوندم:«نرو مریم میدونی عاشق چشماتم...!»
تو حال و هوای خودم بودم که ناگهان در حمام باز شد،بدون اینکه ببینم کیه یه جیغ بلند کشیدم،میدونستم که قطعا شخص شخیص متشخص آرمانه،و خودش بود،چند ثانیه اول با چشمای گرد و بهت زده بهم خیره شد که داد زدم:«اوی به چی نگا میکنی برگرد!»
آرمان انگار که یه سیلی خورده باشه توی صورتش به خودش اومد و برگشت و پشتشو بهم کرد و ادامه داد:«تو...تو؟»
با وحشت و استرس حوله رو برداشتم و دور خودم پیچوندم و گفتم:«نباید قبلش یه در بزنی بعد بیای تو؟»
آرمان پوزخند شیطنت آمیزی زد و به سمتم برگشت و با لحن جذاب طوری که چشماش هر اینچ از بدن..مو جست و جو میکرد و به سمتم داشت قدم بر میداشت و منم آروم آروم میرفتم عقب گفت:«واسه دیدن بد..ن زن..م باید اجازه بگیرم؟»
#رمان
#افسانه_دریای_آبی
#روباه_نه_دم
#اشتباه_من
#عاشقانه
#زیبا
#غمگین
#زن_عفت_افتخار
#زن_زندگی_آزادی
#چشم_چران_عمارت
#مستر
#بیبی_مانستر
🤍🍓. √• @Zeynab_ku
#خلسه
در اتاق و باز کردم،اتاق خیلی بزرگی بود با چیدمان قرمز و تابلوهای نقاشی معروفی مثل شب پر ستاره،شام اخر و...گوشه ی اتاق هم دوباره یه پیانو مشکی بود،روی میز توالت چندتا قاب عکس بود،همشون عکسای آرمان بود با افراد مختلف،چرا باید اتاق من پر از عکسای آرمان باشه؟به قاب عکس آخر رسیدم که افتاده بود روی میز،قاب عکس و برداشتم و ناباورانه بهش خیره شدم،عکس بچگیای من و آرمان بود،دقیقا اون روزی که این عکسو گرفتیم یادمه،روز تولد من بود و روزی که آرمان با خانواده اش از ایران به ترکیه رفتن،اون موقعه برای منی که به آرمان وابستگی شدید داشتم دوری آرمان خیلی سخت بود،من توی بچگی سختی های زیادی کشیدم که اولیش هم با فوت همزمان پدر و مادرم بر اثر یک تصادف بود،وقتی به یاد اون روزا می افتادم ناخودآگاه اشک توی چشمام جمع میشد،قاب عکس و دوباره مثل حالت اولش روی میز قرار دادم و بغضم و قورت دادم و سعی کردم خودمو به اون راه بزنم،در کمد و باز کردم،از تعجب چشمام گرد شد،پر از لباسای مارک و برند،از این همه تجمل واقعا خسته شده بودم،پوکر در کمد و بستم و نفس عمیقی کشیدم.
چمدونم و برداشتم و گذاشتم روی تخت،قاب عکس آقاجون و پدر و مادرم و از بین لباسا دراوردم و با حسرت بهشون نگاه کردم و گذاشتمشون روی میز کنار بقیه قاب عکسا،چندتا تیکه لباس برداشتم و رفتم به سمت حمام و در حمام و باز کردم،دوش و باز کردم و رفتم زیر دوش،تو حال و هوای خودم بودم و زیر دوش طبق معمول مسخره بازی درمیاوردم و آهنگ میخوندم:«نرو مریم میدونی عاشق چشماتم...!»
تو حال و هوای خودم بودم که ناگهان در حمام باز شد،بدون اینکه ببینم کیه یه جیغ بلند کشیدم،میدونستم که قطعا شخص شخیص متشخص آرمانه،و خودش بود،چند ثانیه اول با چشمای گرد و بهت زده بهم خیره شد که داد زدم:«اوی به چی نگا میکنی برگرد!»
آرمان انگار که یه سیلی خورده باشه توی صورتش به خودش اومد و برگشت و پشتشو بهم کرد و ادامه داد:«تو...تو؟»
با وحشت و استرس حوله رو برداشتم و دور خودم پیچوندم و گفتم:«نباید قبلش یه در بزنی بعد بیای تو؟»
آرمان پوزخند شیطنت آمیزی زد و به سمتم برگشت و با لحن جذاب طوری که چشماش هر اینچ از بدن..مو جست و جو میکرد و به سمتم داشت قدم بر میداشت و منم آروم آروم میرفتم عقب گفت:«واسه دیدن بد..ن زن..م باید اجازه بگیرم؟»
#رمان
#افسانه_دریای_آبی
#روباه_نه_دم
#اشتباه_من
#عاشقانه
#زیبا
#غمگین
#زن_عفت_افتخار
#زن_زندگی_آزادی
#چشم_چران_عمارت
#مستر
#بیبی_مانستر
🤍🍓. √• @Zeynab_ku
۶.۱k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.