خستگیام شبیه بارانیست بیپایان بارانی که هیچ آفتابی را
خستگیام شبیه بارانیست بیپایان، بارانی که هیچ آفتابی را مجال طلوع نمیدهد ، از نگاههایی فرسودهام که در عمقشان جز دروغ نمیجوشد،از لبخندهایی که عطر تلخ خیانت را به جان مینشانند،از دستهایی که وانمود به پناه میکنند،اما در پس پرده، تیغی برنده نهفته دارند..........
چه رنجیست زیستن در میان سایهها،
آنجا که حقیقت پیش چشم فرو میریزد
و تو تنها تماشاگر خاموشی هستی.
مجبوری نقش نابینایی را بازی کنی،
بگویی "نه، چیزی نیست"
در حالیکه درونت شکسته و قلبت
به هزار تکه فرو ریخته است
ترس مدام از دست دادن، آرامش را میبلعد،
و آدمی را بدل میکند به زندانی خویش،
زندانی بیاعتمادی، بیپناهی،
و دلهرهای که هیچ مرزی نمیشناسد.
خستهام...
خسته از دروغها، از تظاهرها،
از عشقی که هرگز زلال نبود
و صداقتی که هرگز به من نرسید.
کاش میشد یکبار، تنها یکبار،
در میان این غبار فریب،
دستی را بیابم که صادقانه بماند.
اما گویی این جهان، سرزمینیست برای دروغ گفتن و وانمود کردن...
ومن مسافری تنها درمیان فریب ها...
چه رنجیست زیستن در میان سایهها،
آنجا که حقیقت پیش چشم فرو میریزد
و تو تنها تماشاگر خاموشی هستی.
مجبوری نقش نابینایی را بازی کنی،
بگویی "نه، چیزی نیست"
در حالیکه درونت شکسته و قلبت
به هزار تکه فرو ریخته است
ترس مدام از دست دادن، آرامش را میبلعد،
و آدمی را بدل میکند به زندانی خویش،
زندانی بیاعتمادی، بیپناهی،
و دلهرهای که هیچ مرزی نمیشناسد.
خستهام...
خسته از دروغها، از تظاهرها،
از عشقی که هرگز زلال نبود
و صداقتی که هرگز به من نرسید.
کاش میشد یکبار، تنها یکبار،
در میان این غبار فریب،
دستی را بیابم که صادقانه بماند.
اما گویی این جهان، سرزمینیست برای دروغ گفتن و وانمود کردن...
ومن مسافری تنها درمیان فریب ها...
- ۱۴.۶k
- ۰۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط