پارت (1)
پارت (1)
از مدرسه که داشتیم برمیگشتیم با بچه هاداشتیم برنامه ریزی میکردیم که کی بریم کتاب خونه واسه ی درس خواند رسیدم سر کوچه رفتم جلوی در که دیدم یه ماشین بی ان وه جلوی دره با تعجب کردم رفتم داخل که دیدم یه جفت کفش مردونه ی مشکی جلوی دره رفتم تو دیدم یه اقایی نشسته روی مبل وداره با بابام حرف میزنه بابام گفت: سیما بدو لباس عوض کن بیا از اقای احمدی پذیرایی کن. گفتم چشم رفتم تو اتاقم لباس عوض کردم ورفتم تو آشپزخونه که چایی بریزم که بابام امد وبهم گفت: این اقایی که میبینی توی سالن هرچی افت میگی چشم فهمیدی منم باترس گفتم بله چشم بابا.
اهان راستی خودم رو معرفی نکردم من سیما هستم ۱۶سالمه کلاس دهم هستمم رشتمم تجربی هست مامان من وقتی کلاس هشتم بودم از بابام طلاق گرفت من هر روز باهاش حرف میزنم ولی اون دوباره ازدواج کرده ویه پسر ۲ ساله داره ولی من هنوز اون بچه رو ندیدم.
از مدرسه که داشتیم برمیگشتیم با بچه هاداشتیم برنامه ریزی میکردیم که کی بریم کتاب خونه واسه ی درس خواند رسیدم سر کوچه رفتم جلوی در که دیدم یه ماشین بی ان وه جلوی دره با تعجب کردم رفتم داخل که دیدم یه جفت کفش مردونه ی مشکی جلوی دره رفتم تو دیدم یه اقایی نشسته روی مبل وداره با بابام حرف میزنه بابام گفت: سیما بدو لباس عوض کن بیا از اقای احمدی پذیرایی کن. گفتم چشم رفتم تو اتاقم لباس عوض کردم ورفتم تو آشپزخونه که چایی بریزم که بابام امد وبهم گفت: این اقایی که میبینی توی سالن هرچی افت میگی چشم فهمیدی منم باترس گفتم بله چشم بابا.
اهان راستی خودم رو معرفی نکردم من سیما هستم ۱۶سالمه کلاس دهم هستمم رشتمم تجربی هست مامان من وقتی کلاس هشتم بودم از بابام طلاق گرفت من هر روز باهاش حرف میزنم ولی اون دوباره ازدواج کرده ویه پسر ۲ ساله داره ولی من هنوز اون بچه رو ندیدم.
۷.۲k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳