عشق سلطنتی p4
عشق سلطنتی p4
۶ سال بعد
از زبان ات
الان ۶سال از دزدیدن من میگذره منو اوردن ب ی کشور دیگه و به زور راهزنم کردن الان من یکی از بهترین راهزنای دنیام میدونی خیلیم بد نیست همون زندگی ک میخواستمو دارم دیگه لازم نیست اون لباسای دخترونه ی چرت رو بپوشم مثل ی پرنسس زندگی کنم ولی دلم برای هوپی خیلی تنگ شده ۶ساله ازش خبر ندارم من نتونستم اونو فراموش کنم و خیلی هم دلم براش تنگ شده امروز قراره برم فرانسه اگه تونستم میرم دیدن هوپی
چند ساعت بعد
رسیدم فرانسه رفتیم کارامونو کردیم من از هم دستام خداحافظی کردم ک برم پیش درخت بید دلم برای اون درختم تنگ شده
چند میم بعد رسیدم پیش درخت از اسبم پیاده شدم رفتم کنار درخت ک دوتا بچه دیدم ی پسر ی دختر رفتم جلو و گفتم
+سلام کوچولو ها اینجا چیکار میکنین تنهایی خطرناکه برا شما اینجا
(اسم دختره ات اسم پسره هوپی )
ات کوچولو:تنها نیستیم با بابامون اومدیم
هوپی کوچولو:اع باشه پس اسمتون چیه
ات کوچولو: اسم من ات هست
هوپی کوچولو: اسم منم هوپی
با گفتن اسماشون اشک تو چشمام جمع شد و تعجب کردم ک ی صدای فوق اشنا از جلوم اومد
_ات هوپی کجایین
اومد جلوم وایساد که با دیدنم خشکش زد اون اون هوسوک بود ک خیلی عوض شده یکم موهاش سفید شده بود ک خیلی اروم گفت
_ات خودتی ب.. ب... بچه ها برید پیش مامانتون من الان میام
+هوپی دلم برات خیلی تنگ شده بود
ک پریدم بغلش ولی اون بغلم نکرد سرشو انداخت پایین ک گفتم
+خوشحال نیستی از اومدنم
_معلومه ک خوشحالم ولی تعجب کردم بعد ۶سال اومدی
+من...من.... دست خودم نبود اومدنم
که ی صدای فوق اشنای دیگه شنیدم
هوسوکا هوسوکا با کی داری حرف میزنی اومد جلو اون یونا بود بهترین دوستم ک گفت(علامت یونا♡)
♡ات خودتی
+یونا
اومد جلو و بغلم کرد ولی من بغلش نکردم
+تو هوسوک رو از کجا میشناسی هوپی اون بچه ها چرا اسم من و ترو داره هانننن(با داد)
_اروم باش توضیح میدم خبب......من....... با یونا ازدواج کردم و ات و هوپی هم بچه هامه
+چییی Woow به همین زودی ازدواج کردی بابا تو دیگه کی هسای هنو خجالتم نمیکشی اسم من و خودت رو رو بجه هات میزاری من واقعانشناختمت هوسوک
_خب چیکار میکردم ات تو ۶سال گم شده بودی ما هیچ خبری ازت پیدا نکردیم همه حارو دنبالت گشتم ولی انگار اب شده بودی رفته بودی زمین
+فقط میتونستی بیشتر دنبالم بگردی عوضی منو باش ک فکر میکردم دلتنگمی فکر میکردم هنو عاشقمی ولی نگو پس تو این مدتی ک نبودم تو داشتی برا خودت خانواده درست میکردی اونم با کی با یونا بهترین دوستم هق من اومدم پیشت ولی تو تو خیلی وقته منو فراموش کردی
ک رفتم سوار اسبم شدم و با سرعت از اونجا دور شدم رفتم ب ی رستوران و ی عالمه الکل گفتن بیارن تا بخورم ک چشمم خورد ب پوستری ک جلوم بود...
۶ سال بعد
از زبان ات
الان ۶سال از دزدیدن من میگذره منو اوردن ب ی کشور دیگه و به زور راهزنم کردن الان من یکی از بهترین راهزنای دنیام میدونی خیلیم بد نیست همون زندگی ک میخواستمو دارم دیگه لازم نیست اون لباسای دخترونه ی چرت رو بپوشم مثل ی پرنسس زندگی کنم ولی دلم برای هوپی خیلی تنگ شده ۶ساله ازش خبر ندارم من نتونستم اونو فراموش کنم و خیلی هم دلم براش تنگ شده امروز قراره برم فرانسه اگه تونستم میرم دیدن هوپی
چند ساعت بعد
رسیدم فرانسه رفتیم کارامونو کردیم من از هم دستام خداحافظی کردم ک برم پیش درخت بید دلم برای اون درختم تنگ شده
چند میم بعد رسیدم پیش درخت از اسبم پیاده شدم رفتم کنار درخت ک دوتا بچه دیدم ی پسر ی دختر رفتم جلو و گفتم
+سلام کوچولو ها اینجا چیکار میکنین تنهایی خطرناکه برا شما اینجا
(اسم دختره ات اسم پسره هوپی )
ات کوچولو:تنها نیستیم با بابامون اومدیم
هوپی کوچولو:اع باشه پس اسمتون چیه
ات کوچولو: اسم من ات هست
هوپی کوچولو: اسم منم هوپی
با گفتن اسماشون اشک تو چشمام جمع شد و تعجب کردم ک ی صدای فوق اشنا از جلوم اومد
_ات هوپی کجایین
اومد جلوم وایساد که با دیدنم خشکش زد اون اون هوسوک بود ک خیلی عوض شده یکم موهاش سفید شده بود ک خیلی اروم گفت
_ات خودتی ب.. ب... بچه ها برید پیش مامانتون من الان میام
+هوپی دلم برات خیلی تنگ شده بود
ک پریدم بغلش ولی اون بغلم نکرد سرشو انداخت پایین ک گفتم
+خوشحال نیستی از اومدنم
_معلومه ک خوشحالم ولی تعجب کردم بعد ۶سال اومدی
+من...من.... دست خودم نبود اومدنم
که ی صدای فوق اشنای دیگه شنیدم
هوسوکا هوسوکا با کی داری حرف میزنی اومد جلو اون یونا بود بهترین دوستم ک گفت(علامت یونا♡)
♡ات خودتی
+یونا
اومد جلو و بغلم کرد ولی من بغلش نکردم
+تو هوسوک رو از کجا میشناسی هوپی اون بچه ها چرا اسم من و ترو داره هانننن(با داد)
_اروم باش توضیح میدم خبب......من....... با یونا ازدواج کردم و ات و هوپی هم بچه هامه
+چییی Woow به همین زودی ازدواج کردی بابا تو دیگه کی هسای هنو خجالتم نمیکشی اسم من و خودت رو رو بجه هات میزاری من واقعانشناختمت هوسوک
_خب چیکار میکردم ات تو ۶سال گم شده بودی ما هیچ خبری ازت پیدا نکردیم همه حارو دنبالت گشتم ولی انگار اب شده بودی رفته بودی زمین
+فقط میتونستی بیشتر دنبالم بگردی عوضی منو باش ک فکر میکردم دلتنگمی فکر میکردم هنو عاشقمی ولی نگو پس تو این مدتی ک نبودم تو داشتی برا خودت خانواده درست میکردی اونم با کی با یونا بهترین دوستم هق من اومدم پیشت ولی تو تو خیلی وقته منو فراموش کردی
ک رفتم سوار اسبم شدم و با سرعت از اونجا دور شدم رفتم ب ی رستوران و ی عالمه الکل گفتن بیارن تا بخورم ک چشمم خورد ب پوستری ک جلوم بود...
۸.۴k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.