در این مسیر، آن ها با کلیمرها روبرو شدند، که آن ها را ردی
در این مسیر، آنها با کلیمرها روبرو شدند، که آنها را ردیابی کرده بودند تا از ریک به خاطر کشتن یکی از اعضای گروهشان انتقام بگیرند. ریک ژوگولار جو را با دندانهایش درید و دن که قصد تجاوز به کارل داشت را تا حد مرگ با خنجر زد.. صبح روز بعد، او به دریل گفت که از دو ویژگی متفاوت شخصیتی خود مطلع است و توضیح داد که این وحشیگری پسرش و بقیه اعضای گروه را زنده نگه میدارد و این گونه ذهنش را آرام میکرد.پس از رسیدن به ترمینوس، ریک جایگاه رهبری را پذیرفت و به همین دلیل گروه به او احترام میگذاشت. او دیگر هیچ تعارضی در ذهن خود نداشت و در تصمیمات خود شک نمیکرد. خردی که او از هرشل گرفته بود باعث شده بود تا هرشل همانند مربی (و مثل پدرش) باشد. ریک اکنون میدانست که میتواند با محافظت از دوستانش انسانیت خود را حفظ کند و گروهش را به عنوان خانوادهاش ببیند. جنبهی تاریکتر او از طریق وحشیگریهایش نشان داده میشد و او در کشتن هر فرد تهدیدآمیز تردیدی نداشت. در طول فصل پنجم، پس از تجربه نزدیک به مرگ گروه در ترمینوس، ریک اعتماد به نفس خود را افزایش داد اما به هر غریبهای که او و گروهش با آن برخورد میکرد، دچار تردیدهایی میشد حتی اگر ترسو و بیضرر به نظر میرسیدند. او به سختی به گابریل استوکس و آرون اعتماد کرد و حتی آنها را تهدید کرد که در صورت اشتباهی هر دو را خواهد کشت. مسائل اعتماد داشتن او به حدی شدید بود که او حتی به سس سیبی که آرون به جودیت داده بود مشکوک بود که مسموم باشد.
پس از رسیدن به منطقه امن الکساندریا، ریک با احتیاط به خود اجازه داد تا در آسایش جامعه استراحت کند، اگرچه واضح بود که هنوز به ساکنان آنجا اعتماد نداشت. پس از اینکه دیانا مونرو، رهبر این منطقه، او و میشون را به عنوان پاسبان منصوب کرد، او به طور فعال در جامعه درگیر شد. در حالی که او قدردان این جایگاه بود، اما او و گروهش اهالی الکساندریا را ضعیف و نالایق برای بقا میدیدند. او حتی حاضر بود اعضای جامعه را بکشد تا اکثریت یاد بگیرند که چطور زنده بمانند، و سعی کرد به آنها بفهماند که برای زندگی در دنیای جدید چه چیزی لازم است.
خب خب خب..فک کنم این اطلاعات درمورد ریک کافی باشه هوم؟
پس از رسیدن به منطقه امن الکساندریا، ریک با احتیاط به خود اجازه داد تا در آسایش جامعه استراحت کند، اگرچه واضح بود که هنوز به ساکنان آنجا اعتماد نداشت. پس از اینکه دیانا مونرو، رهبر این منطقه، او و میشون را به عنوان پاسبان منصوب کرد، او به طور فعال در جامعه درگیر شد. در حالی که او قدردان این جایگاه بود، اما او و گروهش اهالی الکساندریا را ضعیف و نالایق برای بقا میدیدند. او حتی حاضر بود اعضای جامعه را بکشد تا اکثریت یاد بگیرند که چطور زنده بمانند، و سعی کرد به آنها بفهماند که برای زندگی در دنیای جدید چه چیزی لازم است.
خب خب خب..فک کنم این اطلاعات درمورد ریک کافی باشه هوم؟
۲.۴k
۲۱ آبان ۱۴۰۳