فیک: گودال
فیک: گودال
part²³
چان: خوشگل شدی ا.ت ... نمیدونی جقدر دنبالت گشتم
چند مَرد هیکلی و سیاه موش وارد کافه شدن
کنار چان قرار گرفتن
چان:بدون آسیب و سر و صدا ببرینش توی ماشین
دستش برداشت و بلافاصله در دهنش بستن
تبق گفته چان بدون آسیب و سر و صدا اونو به بیروت بردن
داخل ماشین انداختنش و چان هم سوار شد
با علامت حرکت کردن
و جئون موند با کافهای خالی از عشق
_عمارت چان_
دختر وارد عمارت بُردن
عمارتی بزرگی و ساخته شده از سنگ
عمارتی که درد و ناامیدیش از دور مشخص بود
دختر روی تخت انداختن و در روش قفل کردن
از روی تخت بلند شد
پارچه از دَم دهنش برداشت و به سمت در رفت
شروع به لقد زدن به در کرد و فریاد ها بی جواب
" هییی عوضی بیا در رو باز کن(فریاد) "a.t
" حرومزاده بیا این در کفتیو باز کن(فریاد) "a.t
هیچ جوابی نمیشنید
عمارت در سکوت مطلق قرار داد
روی تخت نشست و به جئون فکر کرد و شروع کرد توی ذهنش صحبت کردن
" [میاد دنبالم ... اره اون میاد دنبالم حتی میره داداشمم میاره ، جین و جیمین هممیان ... اره همه شون میاد ... جونگکوک میاد دنبالم ، درست مثل اولین دیدارمون میاد و نجاتممیده ، میشه فرشته نجاتم] "a.t
ساعت ها با افکار پوچ و ناامید دختر داخل اتاق میگذشت
نه خبری از چان بود و نه جئون
کم کم داشت ناامید میشد که کسی قراره به کمکش بیاد
با استرس داخل اتاق قدم برمیداشت
در اتاق باز شد
روبه در ایستاد ، انتظاری نمیرفت کسی دیگر باشد ، چان بود اون خوک کثیف
در پشت سرش بست ولی قفل نکرد
با دقت ها کوتاه و سرد به دختر نزدیک میشد که با حرف دختر سرجاش ایستاد
" نزدیک نیا "a.t
خندهای تو گلوی کرد
چان: ازم میترسی؟ .. خب بایدم همینطور باشه
" هع ..من از تو بترسم؟ ... نمیخوام بوی گندهتو نزدیکم حس کنم "a.t
چان: بوی گند؟ .. کلی باید این بو تحمل کن
کرواتش باز کرد و گوشهای اتاق انداخت
دکمه ها آستینش باز کرد و به بالا تا زد
دختر منتظر چشم به در دوخته بود
چان:منتظر اونایی؟
نگاه شو از در گرفت و به چان نگاه کرد و بدون هیچ حرفی منتظر ادامه حرفش موند
چان وقتی از دختر جوابی دریافت نکرد ، ادامه داد
چان: الکی چشم به راه نباش اونا نمیان
" میان.. میان دنبالم "a.t
چان: اونا قرار نیست اینجا بیان ا.ت الکی ذهنتو با چیزای الکی پُر نکن ... من به جئون کار سپردم که تو رو برام پیدا کنه و تحویلم بده نه اینکه بره باهات خوشگذرونی
چان:تازه نگفتم ، مبارک باشه
" چی؟ "a.t
چان:اینکه برادرتو بعد از ۱۶ سال ملاقات کردی خبر خوبیه ولی خیلی کوتاه بود اینطور نیست!
" نه کوتاه نیست بازم ادامه داره من برای همیشه پیش تهیونگ و جئون میمونم "a.t
چان:پیش جئون میمونی؟ انتظار شنیدن اینو نداشتم ... پس توی ذهنت با جئون خوشبخت شی
part²³
چان: خوشگل شدی ا.ت ... نمیدونی جقدر دنبالت گشتم
چند مَرد هیکلی و سیاه موش وارد کافه شدن
کنار چان قرار گرفتن
چان:بدون آسیب و سر و صدا ببرینش توی ماشین
دستش برداشت و بلافاصله در دهنش بستن
تبق گفته چان بدون آسیب و سر و صدا اونو به بیروت بردن
داخل ماشین انداختنش و چان هم سوار شد
با علامت حرکت کردن
و جئون موند با کافهای خالی از عشق
_عمارت چان_
دختر وارد عمارت بُردن
عمارتی بزرگی و ساخته شده از سنگ
عمارتی که درد و ناامیدیش از دور مشخص بود
دختر روی تخت انداختن و در روش قفل کردن
از روی تخت بلند شد
پارچه از دَم دهنش برداشت و به سمت در رفت
شروع به لقد زدن به در کرد و فریاد ها بی جواب
" هییی عوضی بیا در رو باز کن(فریاد) "a.t
" حرومزاده بیا این در کفتیو باز کن(فریاد) "a.t
هیچ جوابی نمیشنید
عمارت در سکوت مطلق قرار داد
روی تخت نشست و به جئون فکر کرد و شروع کرد توی ذهنش صحبت کردن
" [میاد دنبالم ... اره اون میاد دنبالم حتی میره داداشمم میاره ، جین و جیمین هممیان ... اره همه شون میاد ... جونگکوک میاد دنبالم ، درست مثل اولین دیدارمون میاد و نجاتممیده ، میشه فرشته نجاتم] "a.t
ساعت ها با افکار پوچ و ناامید دختر داخل اتاق میگذشت
نه خبری از چان بود و نه جئون
کم کم داشت ناامید میشد که کسی قراره به کمکش بیاد
با استرس داخل اتاق قدم برمیداشت
در اتاق باز شد
روبه در ایستاد ، انتظاری نمیرفت کسی دیگر باشد ، چان بود اون خوک کثیف
در پشت سرش بست ولی قفل نکرد
با دقت ها کوتاه و سرد به دختر نزدیک میشد که با حرف دختر سرجاش ایستاد
" نزدیک نیا "a.t
خندهای تو گلوی کرد
چان: ازم میترسی؟ .. خب بایدم همینطور باشه
" هع ..من از تو بترسم؟ ... نمیخوام بوی گندهتو نزدیکم حس کنم "a.t
چان: بوی گند؟ .. کلی باید این بو تحمل کن
کرواتش باز کرد و گوشهای اتاق انداخت
دکمه ها آستینش باز کرد و به بالا تا زد
دختر منتظر چشم به در دوخته بود
چان:منتظر اونایی؟
نگاه شو از در گرفت و به چان نگاه کرد و بدون هیچ حرفی منتظر ادامه حرفش موند
چان وقتی از دختر جوابی دریافت نکرد ، ادامه داد
چان: الکی چشم به راه نباش اونا نمیان
" میان.. میان دنبالم "a.t
چان: اونا قرار نیست اینجا بیان ا.ت الکی ذهنتو با چیزای الکی پُر نکن ... من به جئون کار سپردم که تو رو برام پیدا کنه و تحویلم بده نه اینکه بره باهات خوشگذرونی
چان:تازه نگفتم ، مبارک باشه
" چی؟ "a.t
چان:اینکه برادرتو بعد از ۱۶ سال ملاقات کردی خبر خوبیه ولی خیلی کوتاه بود اینطور نیست!
" نه کوتاه نیست بازم ادامه داره من برای همیشه پیش تهیونگ و جئون میمونم "a.t
چان:پیش جئون میمونی؟ انتظار شنیدن اینو نداشتم ... پس توی ذهنت با جئون خوشبخت شی
۱۲.۶k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.