فیک: گودال
فیک: گودال
part²²
[(اسلاید۲؛ جایی که رفتن)]
ستاره های کوچیک و بزرگروی زمین را پُر کرده بود
آروم روی اون هه قدم برمیداشت
ذوقِ توی چشماش دیدنی تر از هر لحظهی بود
برگشت سمت جئون
دست گل روبهروش گرفت
جئون متعجب به دختر خیره شده بود
" برای توعه "a.t
" برای من؟مطمعنی؟ تو اغلب با من دعوا داری بعد الان دست گل میدی بهم! "jk
" برای تو درستش کردم تا نظرت راجبگیاها عوض شه ... بگیرش برای توعه "a.t
اولین بار بود
اولین بار بود که کسی بهش دست گل میداد کلا اولین بار بود یکی سعی داشت نظرشو راجب چیزی عوض کنه ، این اولین بارم نصیب دختر شد
دستش جلو برد و دست گل ازش گرفت
بوی خوش گل ها را وارد ریهاَش کرد
همیشه اینقدر آروم بود؟!
" ولی هیچی عوض نشده "a.t
سرش بالا آورد و سوالی به دختر نگاه کرد
" بازم باهات جر و بحث میکنم "a.t
خندید
" باشه باشه ... حالا بریم یکم این اطرافو بگیریم؟ "jk
" بریم "a.t
حرکت کردن
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
وارد کافهای شدن
کافهای زیبا و دلنشین که میتونستن اهنگ بخرن و گوشش کن و در کنارش نوشیندنی بخورن
[(اسلاید۳ و ۴؛ فضای کافه)]
روی صندلی نشسته بودن و قهوه و کیکیسفارش داده بودن میخوردن
ابرها دیگر تحمل نگه داشتن اون حجم از بارون درون خود نداشتن
با برخود ابر ها به یکدیگر رعد و برق کوچک و بزرگ ایجاد شد و بعد نم نم باریدن بارون آغاز شد
بارون فضا را بیشتر از قبل زیباتر میکرد
از پنجره بیرون نگاه میکردن
چشم دوخته بودن به رهگذران در حال فرار از بارون و به کارهای خنده داری که انجام میدادن میخندیدن
زنگ گوشی جئون انها را از این فضا بیرون آورد
نگاهی به اسم روی گوشی انداخت'تهیونگ'
از روی صندلی بلند شد
" تهیونگه جواب میدم میام "jk
" باش "a.t
" هی همه کیکا رو نخوریا برای منم نگه دار "jk
" چشم آقا برای جنابعالی هم نگه میدارم "a.t
رفت و تلفونشو جواب داد
سرگرم خوردن قهوهاَش بود که کسی به پنچره رویبهروش زد
سرش بالا آورد و با چهرهای چان روبهرو شد
از شک بدون حرکت سر جاش نشسته بود
نمیدونست چیکارکنه
اصلا نمیدونست از کجا پیداش کرده
از جلوی پنجره کنار آمد و به داخل کافه رفت
نزدیک دختر شد
از جاش بلند شد خواست جئون صدا بزنه که دست چان جلوی دهانش قرار گرفت
چان: سیسسس ... از دخترای جیغ جیغو خوشمنمیاد
کسی جز چان و دختر داخل کافه نبود ، جئون هم که داشت با تلفن حرف میزد و اصلا اونجا نبود
مطمعن بود هم کار خودش تموم شده و هم گردنبند
چان دستش بالا آورد
از ترس چشماشو روی هم کوبید ، عرق سرد از پیشانیش سرازیر میشد
فکرالان تفنگمیگره روی سرش ولی اشتباه بود ، بجای تفنگ دست چان روی سر دختر نشست
با قرار گرفتن دستش روی سرش چشماشو باز کرد
داشت سرشو نوازش میکرد!
part²²
[(اسلاید۲؛ جایی که رفتن)]
ستاره های کوچیک و بزرگروی زمین را پُر کرده بود
آروم روی اون هه قدم برمیداشت
ذوقِ توی چشماش دیدنی تر از هر لحظهی بود
برگشت سمت جئون
دست گل روبهروش گرفت
جئون متعجب به دختر خیره شده بود
" برای توعه "a.t
" برای من؟مطمعنی؟ تو اغلب با من دعوا داری بعد الان دست گل میدی بهم! "jk
" برای تو درستش کردم تا نظرت راجبگیاها عوض شه ... بگیرش برای توعه "a.t
اولین بار بود
اولین بار بود که کسی بهش دست گل میداد کلا اولین بار بود یکی سعی داشت نظرشو راجب چیزی عوض کنه ، این اولین بارم نصیب دختر شد
دستش جلو برد و دست گل ازش گرفت
بوی خوش گل ها را وارد ریهاَش کرد
همیشه اینقدر آروم بود؟!
" ولی هیچی عوض نشده "a.t
سرش بالا آورد و سوالی به دختر نگاه کرد
" بازم باهات جر و بحث میکنم "a.t
خندید
" باشه باشه ... حالا بریم یکم این اطرافو بگیریم؟ "jk
" بریم "a.t
حرکت کردن
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
وارد کافهای شدن
کافهای زیبا و دلنشین که میتونستن اهنگ بخرن و گوشش کن و در کنارش نوشیندنی بخورن
[(اسلاید۳ و ۴؛ فضای کافه)]
روی صندلی نشسته بودن و قهوه و کیکیسفارش داده بودن میخوردن
ابرها دیگر تحمل نگه داشتن اون حجم از بارون درون خود نداشتن
با برخود ابر ها به یکدیگر رعد و برق کوچک و بزرگ ایجاد شد و بعد نم نم باریدن بارون آغاز شد
بارون فضا را بیشتر از قبل زیباتر میکرد
از پنجره بیرون نگاه میکردن
چشم دوخته بودن به رهگذران در حال فرار از بارون و به کارهای خنده داری که انجام میدادن میخندیدن
زنگ گوشی جئون انها را از این فضا بیرون آورد
نگاهی به اسم روی گوشی انداخت'تهیونگ'
از روی صندلی بلند شد
" تهیونگه جواب میدم میام "jk
" باش "a.t
" هی همه کیکا رو نخوریا برای منم نگه دار "jk
" چشم آقا برای جنابعالی هم نگه میدارم "a.t
رفت و تلفونشو جواب داد
سرگرم خوردن قهوهاَش بود که کسی به پنچره رویبهروش زد
سرش بالا آورد و با چهرهای چان روبهرو شد
از شک بدون حرکت سر جاش نشسته بود
نمیدونست چیکارکنه
اصلا نمیدونست از کجا پیداش کرده
از جلوی پنجره کنار آمد و به داخل کافه رفت
نزدیک دختر شد
از جاش بلند شد خواست جئون صدا بزنه که دست چان جلوی دهانش قرار گرفت
چان: سیسسس ... از دخترای جیغ جیغو خوشمنمیاد
کسی جز چان و دختر داخل کافه نبود ، جئون هم که داشت با تلفن حرف میزد و اصلا اونجا نبود
مطمعن بود هم کار خودش تموم شده و هم گردنبند
چان دستش بالا آورد
از ترس چشماشو روی هم کوبید ، عرق سرد از پیشانیش سرازیر میشد
فکرالان تفنگمیگره روی سرش ولی اشتباه بود ، بجای تفنگ دست چان روی سر دختر نشست
با قرار گرفتن دستش روی سرش چشماشو باز کرد
داشت سرشو نوازش میکرد!
۱۰.۹k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.