صدای زنگ در بلند شو در و باز کرد که با جیمین و هانا روبه
صدای زنگ در بلند شو در و باز کرد که با جیمین و هانا روبه رو شد
+سلام
_*سلام
+جیمین برای چی براش این همه خوراکی خریدی ضرر داره براش
_اشکال نداره بچس
+واییی غذام سوخت
یوری دوید توی اشپز خونه که دید غذا سوخته سریع زیر گاز و خاموش کرد
از حرص اشک تو چشماش حلقه زد
_خب امروز بریم بیرون غذا بخوریم
*اخجون
با بغض گفتم
+چی میگی همش
_هی چیزی نشده که داری گریه میکنی
+میخواستم خودم غذا درست کنم
_اشکال نداره برو آماده شو بریم بیرون غذا بخوریم
رفتم آماده شدم و اومدم بیرون هانا رو بغل کردم و به سمت رستوران راه افتادیم
که گوشیم زنگ خورد
+او سلام جونگکوک
...من خوبم تو خوبی
...آره برگشته
&یوری خیلی مواظب باش
یوری خندید و گفت
+نترس استاد
&خب هانا کوچولو خوبه؟
+بله اونم خوبه
&خب من برم باز این بچه های باشگاه دارن بازیگوشی میکنن
+باشه خدافظ
&مراقب خودت باش بای بای
.......
_این کی بود انقدر باهاش مهربون حرف میزدی؟
+کسی که بعد اون قضایا پیشش زندگی کردم
_اسمش؟
+جونگکوک
_خب رسیدیم
*بابایی
+مراقب باش هانا
رفتن تو رستوران نشستن موقع خوردن غذا شد غذا رو که آوردن یوری درد داشت یکم خورد و دیگه نخورد که جیمین پرسید
_چرا نمیخوری؟
یوری از درد صورت خودش و جمع کرد
و با لبخند مصنوعی گفت
+میل ندارم
یوری شکمش از دیشب درد داشت
بلند شد و گفت
_جیمین مراقب بچه باش تا بیام
یوری رفت سمت دستشویی رفت دستشو بشوره سرفه کرد که یکم خون از دهنش بیرون ریخت...
سرش گیج میرفت دستش و شست و اومد بیرون از دستشویی که جیمین وقتی دیدش آروم گفت
_خوبی؟
+نه
هانا غذاشو خورده بود جیمینم یکم خورده بود که جیمین گفت
_خب هانا خانم بلند بشه بریم
*باش
+جیمین سرم گیج میره نمیتونم درست راه برم
_اشکال نداره کمکت میکنم
جیمین کمر یوری رو گرفت و بلندش کرد با هانا رفتن سمت ماشین سوار شدن که
_بریم دکتر
+خوب میشم
_حرف نزن
+پس هانا رو بزاریم خونه جونگکوک
با بچش بازی میکنه سرگرم میشه
هانا رو بردن خونه جونگکوک تو راه بیمارستان بودن که یوری سرفه کرد که دستش پر از خون شد
_یوری یکم تحمل کن الان میرسیم
+جیمین ا..اگه م..م..من مردم مراقب ها..ن..نا باش
یوری بیهوش شد جیمین سریع ماشینش و پارک کرد و یوری رو بغل کرد و به سمت بیمارستان دوید
دکتر چکش کرد و گفت
&خونریزی معده دارن باید اینجا باشن خانم مین
_میتونم ببینمش؟
........
+سلام
_*سلام
+جیمین برای چی براش این همه خوراکی خریدی ضرر داره براش
_اشکال نداره بچس
+واییی غذام سوخت
یوری دوید توی اشپز خونه که دید غذا سوخته سریع زیر گاز و خاموش کرد
از حرص اشک تو چشماش حلقه زد
_خب امروز بریم بیرون غذا بخوریم
*اخجون
با بغض گفتم
+چی میگی همش
_هی چیزی نشده که داری گریه میکنی
+میخواستم خودم غذا درست کنم
_اشکال نداره برو آماده شو بریم بیرون غذا بخوریم
رفتم آماده شدم و اومدم بیرون هانا رو بغل کردم و به سمت رستوران راه افتادیم
که گوشیم زنگ خورد
+او سلام جونگکوک
...من خوبم تو خوبی
...آره برگشته
&یوری خیلی مواظب باش
یوری خندید و گفت
+نترس استاد
&خب هانا کوچولو خوبه؟
+بله اونم خوبه
&خب من برم باز این بچه های باشگاه دارن بازیگوشی میکنن
+باشه خدافظ
&مراقب خودت باش بای بای
.......
_این کی بود انقدر باهاش مهربون حرف میزدی؟
+کسی که بعد اون قضایا پیشش زندگی کردم
_اسمش؟
+جونگکوک
_خب رسیدیم
*بابایی
+مراقب باش هانا
رفتن تو رستوران نشستن موقع خوردن غذا شد غذا رو که آوردن یوری درد داشت یکم خورد و دیگه نخورد که جیمین پرسید
_چرا نمیخوری؟
یوری از درد صورت خودش و جمع کرد
و با لبخند مصنوعی گفت
+میل ندارم
یوری شکمش از دیشب درد داشت
بلند شد و گفت
_جیمین مراقب بچه باش تا بیام
یوری رفت سمت دستشویی رفت دستشو بشوره سرفه کرد که یکم خون از دهنش بیرون ریخت...
سرش گیج میرفت دستش و شست و اومد بیرون از دستشویی که جیمین وقتی دیدش آروم گفت
_خوبی؟
+نه
هانا غذاشو خورده بود جیمینم یکم خورده بود که جیمین گفت
_خب هانا خانم بلند بشه بریم
*باش
+جیمین سرم گیج میره نمیتونم درست راه برم
_اشکال نداره کمکت میکنم
جیمین کمر یوری رو گرفت و بلندش کرد با هانا رفتن سمت ماشین سوار شدن که
_بریم دکتر
+خوب میشم
_حرف نزن
+پس هانا رو بزاریم خونه جونگکوک
با بچش بازی میکنه سرگرم میشه
هانا رو بردن خونه جونگکوک تو راه بیمارستان بودن که یوری سرفه کرد که دستش پر از خون شد
_یوری یکم تحمل کن الان میرسیم
+جیمین ا..اگه م..م..من مردم مراقب ها..ن..نا باش
یوری بیهوش شد جیمین سریع ماشینش و پارک کرد و یوری رو بغل کرد و به سمت بیمارستان دوید
دکتر چکش کرد و گفت
&خونریزی معده دارن باید اینجا باشن خانم مین
_میتونم ببینمش؟
........
۱.۹k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.