صبح روز بعد
صبح روز بعد
ساعت ۹ صبح بود که یوری از خواب بلند شد دید جیمین نیست ترسید فکر کرد که دخترش و دزدیده سریع در و باز کرد و اومد از اتاق بیرون با صدای جیمین متوجه شد که توی آشپزخونه هستن
رفت اونجا دید که جیمین داره به هانا صبحانه میده
+سلام دخترم
*شدام مامانی(سلام مامانی)
+قوربون حرف زدنت برم
_صبحت بخیر
+اه حواسم نبود صبح تو هم بخیر
_بیا بشین صبحانه بخور
+نه ممنون
میخواستم برم بیرون که دستم و گرف نزاشت برم بیرون
_بیا بشین دیگه بدنت ضعیف شده
یوری نشست یکی دو لقمه خورد دیگه نخورد و بلند شد
رفت سمت قرصایی که باید بخوره
هانا نبود دیگه داشت تو اتاقش بازی میکرد
_اینا چیه
+قرص
_میدونم برای چین
+برا قلب،عصاب،درد
_قلب؟
+برای اون سکته ای که کردم
_خب دیگه ولش کنیم گذشته
_امروز میرم وسایلم و بیارم اینجا
+باشه
_پس من رفتم، هانااا بابایی داره میره
از اتاق دوید بیرون که یهو خورد زمین
که سریع یوری دوید پیش هانا
+جانم مامانی گریه نکن
_هانا بابایم گریه میکنه ها
*پام درد میتونه(پام درد میکنه)
+الهی مامانت برات بمیره دخترم
_هانا رو بده بغلم با هم بریم
+نه من بهت اعتماد ندارم
_یوری
با عجز اینو گفت که یوری نرم تر شد و گفت
+باشه ولی هانا خانم باید قول بده که از باباش جدا نشه
*باشه
_خب بدو بیا بغل بابایی
هانا رفت بغل جیمین و از خونه رفتن بیرون
یوری گوشیش و برداشت و زنگ زد به دوست صمیمیش جنا
&سلام یوری خوبی
+مرسی خوبم تو خوبی
&قوربونت
+جنا جیمین برگشته
&چی چی میگی
+میخوام بهش فرست بدم پشیمونه
&اما یادت نرفته که چه سختی هایی کشیدی که
+من میخوام زندگیم و بسازم دوباره
&باشه ولی مراقب این آدم باش
+هستم به جونگکوک بگو من امروز نمیام باشگاه
&باشه مراقب باش یوری
+قوربونت برم نگرانم نباش
باشه عشقم برو بای بای
&عشق منی بای بای
دو ساعت بعد
یوری داشت برای ناهار غذا آماده میکرد که...
ساعت ۹ صبح بود که یوری از خواب بلند شد دید جیمین نیست ترسید فکر کرد که دخترش و دزدیده سریع در و باز کرد و اومد از اتاق بیرون با صدای جیمین متوجه شد که توی آشپزخونه هستن
رفت اونجا دید که جیمین داره به هانا صبحانه میده
+سلام دخترم
*شدام مامانی(سلام مامانی)
+قوربون حرف زدنت برم
_صبحت بخیر
+اه حواسم نبود صبح تو هم بخیر
_بیا بشین صبحانه بخور
+نه ممنون
میخواستم برم بیرون که دستم و گرف نزاشت برم بیرون
_بیا بشین دیگه بدنت ضعیف شده
یوری نشست یکی دو لقمه خورد دیگه نخورد و بلند شد
رفت سمت قرصایی که باید بخوره
هانا نبود دیگه داشت تو اتاقش بازی میکرد
_اینا چیه
+قرص
_میدونم برای چین
+برا قلب،عصاب،درد
_قلب؟
+برای اون سکته ای که کردم
_خب دیگه ولش کنیم گذشته
_امروز میرم وسایلم و بیارم اینجا
+باشه
_پس من رفتم، هانااا بابایی داره میره
از اتاق دوید بیرون که یهو خورد زمین
که سریع یوری دوید پیش هانا
+جانم مامانی گریه نکن
_هانا بابایم گریه میکنه ها
*پام درد میتونه(پام درد میکنه)
+الهی مامانت برات بمیره دخترم
_هانا رو بده بغلم با هم بریم
+نه من بهت اعتماد ندارم
_یوری
با عجز اینو گفت که یوری نرم تر شد و گفت
+باشه ولی هانا خانم باید قول بده که از باباش جدا نشه
*باشه
_خب بدو بیا بغل بابایی
هانا رفت بغل جیمین و از خونه رفتن بیرون
یوری گوشیش و برداشت و زنگ زد به دوست صمیمیش جنا
&سلام یوری خوبی
+مرسی خوبم تو خوبی
&قوربونت
+جنا جیمین برگشته
&چی چی میگی
+میخوام بهش فرست بدم پشیمونه
&اما یادت نرفته که چه سختی هایی کشیدی که
+من میخوام زندگیم و بسازم دوباره
&باشه ولی مراقب این آدم باش
+هستم به جونگکوک بگو من امروز نمیام باشگاه
&باشه مراقب باش یوری
+قوربونت برم نگرانم نباش
باشه عشقم برو بای بای
&عشق منی بای بای
دو ساعت بعد
یوری داشت برای ناهار غذا آماده میکرد که...
۱.۶k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.