رمان پادشاه زندگیم
رمان پادشاه زندگیم
پارت ۳۷
دیانا، آروم گفتم منم
ارسلان، خوب خانم کوچولو چشم لباس شمارو هم عوض میکنم
دیانا، آروم دستمو شل کردم
ارسلان، لباس از کمد ورداشتم رفتم سمت تخت لباساشو عوض کردم لباس خودمم عوض کردم نشستم رو تخت
دیانا، دستشو گرفتم کشیدم
ارسلان، دراز کشیدم دستمو باز کردم که پرید تو بغلم
دیانا، دستمو انداختم یه طرف کمرش سرمو بردم تو سینش عطرشو قشنگ بو میکشیدم
ارسلان، دستمو گذاشتم رو سرش آروم موهاشو ناز میکردم بخواب قلب من
دیانا، شب بخیر
ارسلان، شب بخیر سرشو ناز میکردم که خوابش برد منم کم کم چشمامم سنگین شد و خوابم برد
.. فردا صبح ..
پارت بعدی رو بدم❓️
پارت ۳۷
دیانا، آروم گفتم منم
ارسلان، خوب خانم کوچولو چشم لباس شمارو هم عوض میکنم
دیانا، آروم دستمو شل کردم
ارسلان، لباس از کمد ورداشتم رفتم سمت تخت لباساشو عوض کردم لباس خودمم عوض کردم نشستم رو تخت
دیانا، دستشو گرفتم کشیدم
ارسلان، دراز کشیدم دستمو باز کردم که پرید تو بغلم
دیانا، دستمو انداختم یه طرف کمرش سرمو بردم تو سینش عطرشو قشنگ بو میکشیدم
ارسلان، دستمو گذاشتم رو سرش آروم موهاشو ناز میکردم بخواب قلب من
دیانا، شب بخیر
ارسلان، شب بخیر سرشو ناز میکردم که خوابش برد منم کم کم چشمامم سنگین شد و خوابم برد
.. فردا صبح ..
پارت بعدی رو بدم❓️
۱۲.۹k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.