مادربزرگم هشتاد سالش که شد دید همه کار کرده بجز زندگی
مادربزرگم، هشتاد سالش که شد، دید همه کار کرده بجز زندگی! روزی به من گفت: کسی را پیدا کن که ذوق کند، پایه ی دیوانگی هایت باشد... با تو چای بنوشد و شعر بخواند.... دنیا به قدر کافی، آدمِ بیذوق دارد...!