یک وقت هایی دیگر زندگی هیچ طعمی ندارد

یک وقت هایی دیگر زندگی هیچ طعمی ندارد…
سرگردان روزها میشویم، و دنیایی از لذت های سوخته…
خیلی از آرزوهایمان را از یاد برده ایم و قرار است همه چیز یک روزی درست شود...
این روزها بیش از همیشه خسته ام
انگار روحم دیگر توانش بیشتر از این نیست
اما هنوز هم یک جای خالی مانده، شاید با یک اتفاق خوب پر شود...
دیدگاه ها (۰)

مادربزرگم، هشتاد سالش که شد، دید همه کار کرده بجز زندگی!روزی...

ما آدمهایِ قوی هستیم با هر غروب دلمان به اندازه آسمان میگیرد...

فریاد مجید فریاد یک نسل بود....گاهی اتفاقی ناچیز تبدیل می شو...

مرا مهمان کنبه یک صبح بارانی به عطر چای قدیمیو یک مهمانی ناخ...

چپتر ۳ _ خیانتسکوتی سنگین روی اتاق افتاده بود. آن قدر سنگین ...

«این قدر با حسرت گذشته زندگی نکن، گذشته اصلاً به آن خوبی که ...

قهوه‌ای جاویدان ☕ قسمت ۸ صفحه‌ ی پنجم را تمام کرد . نمی دانس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط