half brother فصل ۲ part : 79
بوسه ی محکم و بدی بود حتی نمی دونستم چه معنی داره احساس خالی بودن و سرگشتگی می کردم اون تمومش کرد
"از اینجا برو پروازت رو از دست میدی"
دستام هنوز روی گونش بود:
"هیچوقت نخواستم حتی یه بار آزارت بدم ولی این دومین باره.. باور کن این آخرین چیزیه که تو کل زندگیم بخوام "
"واسه چی برگشتی؟"
"برگشتمو دیدم که داری گریه می کنی کدوم عوضی سنگ دلی این طوری ولت می کنه؟"
"خب قرار نبود اینو ببینی بهتره بری چون داری همه چیز رو بدتر می کنی"
" نمی خواستم اون آخرین تصوری که ازت داشتم بشه"
سرم داد کشید :"اگر واقعا عاشق اونی نباید منو می بوسیدی"
"من دوستش دارم"
این رو کاملا تدافعی گفتم به آسمون نگاه کردم چون نیاز داشتم چند ثانیه فکر کنم چطور باید نتیجه ای رو که دیشب توی پیست رقص بهش رسیدم رو توضیح بدم؟
"می خوای حقیقت رو بدونی ؟ من عاشق توام هستم نمی دونستم چه قدر تا این که دوباره دیدمت."
" تو هر دوتامون رو دوست داری؟ این خیلی مسخرست جونگکوک"
" همیشه بهم می گفتی که صداقت می خوای منم بهت دادمش متاسفم اگر حقیقت خیلی مزخرفه"
"خب اون این شانس رو داره که توی خونته به زودی منو یادت میره این همه چیزو ساده تر می کنه"
داشت به ماشین بر می گشت
" گرتا، اینجوری ترکم نکن"
"من اونی نیستم که داره میره"
اوه راه افتاد و من رو توی پارکینگ تنها گذاشت حقم بود چون هر چند غیر عمدی ولی بازم همون کار رو باهاش کرده بودم واقعا دلم می خواست بپرم تو یه تاکسی و دنبالش برم ولی باید به هواپیما می رفتم وبه کالیفرنیا بر می گشتم چون باید یه بار توی زندگیم کار درست رو انجام می دادم
┈─┈──┈˖.˖𔘓˖.˖┈──┈─┈
انگشتم رو روی دکمه ی نکست نگه داشتم به امید این که بازم داستان ادامه داشته باشه
اون نمی تونه من رو توی همون شرایط ول کنه و بره فقط برای اینکه کار درست رو انجام بده.
وقتی نوشته هارو فرستاد گفته بود که ناتمومه احتمالا فکر نمی کرده که من بخوام چیزایی که به خودم مربوط نیست رو بدونم چون بقیه زندگیش به چلسی مربوطه نه من لازم نبوده که من رو بیشتر از این درگیر کنه حالا می فهمم به نظرش احترام میزارم میخواسته که من بفهمم چه احساسی داشته اینطوری می تونه قضیه رو تموم کنه و ازش بگذره خب خوش به حالش گوشیم رو درآوردم و برخالف عصبانیتم بهش یه پیام
صمیمانه دادم:
- تمومش کردم مرسی فوق العاده بود باعث افتخارمه که دادی من بخونم داستان خانواده ات من رو روشن کرد و خیلی چیزا رو توضیح داد متاسفم که مجبور شدی با همه ی این مسائل سر و کله بزنی حالا خیلی بیشتر درک می کنم و این که چرا اون طوری تموم شد.
خب گایز اینم از پارت هدیه لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
برای پارت هدیه بعدی لایک هاتون بالای ۳۰ تا باشه
"از اینجا برو پروازت رو از دست میدی"
دستام هنوز روی گونش بود:
"هیچوقت نخواستم حتی یه بار آزارت بدم ولی این دومین باره.. باور کن این آخرین چیزیه که تو کل زندگیم بخوام "
"واسه چی برگشتی؟"
"برگشتمو دیدم که داری گریه می کنی کدوم عوضی سنگ دلی این طوری ولت می کنه؟"
"خب قرار نبود اینو ببینی بهتره بری چون داری همه چیز رو بدتر می کنی"
" نمی خواستم اون آخرین تصوری که ازت داشتم بشه"
سرم داد کشید :"اگر واقعا عاشق اونی نباید منو می بوسیدی"
"من دوستش دارم"
این رو کاملا تدافعی گفتم به آسمون نگاه کردم چون نیاز داشتم چند ثانیه فکر کنم چطور باید نتیجه ای رو که دیشب توی پیست رقص بهش رسیدم رو توضیح بدم؟
"می خوای حقیقت رو بدونی ؟ من عاشق توام هستم نمی دونستم چه قدر تا این که دوباره دیدمت."
" تو هر دوتامون رو دوست داری؟ این خیلی مسخرست جونگکوک"
" همیشه بهم می گفتی که صداقت می خوای منم بهت دادمش متاسفم اگر حقیقت خیلی مزخرفه"
"خب اون این شانس رو داره که توی خونته به زودی منو یادت میره این همه چیزو ساده تر می کنه"
داشت به ماشین بر می گشت
" گرتا، اینجوری ترکم نکن"
"من اونی نیستم که داره میره"
اوه راه افتاد و من رو توی پارکینگ تنها گذاشت حقم بود چون هر چند غیر عمدی ولی بازم همون کار رو باهاش کرده بودم واقعا دلم می خواست بپرم تو یه تاکسی و دنبالش برم ولی باید به هواپیما می رفتم وبه کالیفرنیا بر می گشتم چون باید یه بار توی زندگیم کار درست رو انجام می دادم
┈─┈──┈˖.˖𔘓˖.˖┈──┈─┈
انگشتم رو روی دکمه ی نکست نگه داشتم به امید این که بازم داستان ادامه داشته باشه
اون نمی تونه من رو توی همون شرایط ول کنه و بره فقط برای اینکه کار درست رو انجام بده.
وقتی نوشته هارو فرستاد گفته بود که ناتمومه احتمالا فکر نمی کرده که من بخوام چیزایی که به خودم مربوط نیست رو بدونم چون بقیه زندگیش به چلسی مربوطه نه من لازم نبوده که من رو بیشتر از این درگیر کنه حالا می فهمم به نظرش احترام میزارم میخواسته که من بفهمم چه احساسی داشته اینطوری می تونه قضیه رو تموم کنه و ازش بگذره خب خوش به حالش گوشیم رو درآوردم و برخالف عصبانیتم بهش یه پیام
صمیمانه دادم:
- تمومش کردم مرسی فوق العاده بود باعث افتخارمه که دادی من بخونم داستان خانواده ات من رو روشن کرد و خیلی چیزا رو توضیح داد متاسفم که مجبور شدی با همه ی این مسائل سر و کله بزنی حالا خیلی بیشتر درک می کنم و این که چرا اون طوری تموم شد.
خب گایز اینم از پارت هدیه لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
برای پارت هدیه بعدی لایک هاتون بالای ۳۰ تا باشه
- ۱۹.۹k
- ۳۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط