رمان پادشاه زندگیم
رمان پادشاه زندگیم
پارت ۶۸
ارسلان، پامو همش تکون میدادم تا دیانا بیا که
دیانا، رفتم پیشش
ارسلان، قفل کردم
دیانا، ارسلان خوبه
ارسلان، از شک دراومدم و گفتم خوبه مثل الماس شدی
دیانا، خنده ای کردم
ارسلان، بریم
دیانا، اوهوم مهمونا منتظرن
دیانا، رفتیم تو ما زیاد فامیل نداشتیم یه خاله و دختر خاله با شوهر و بچه اش یه عمه پیر و یه دایی پیر فقط خانواده ارسلان بودن
ارسلان، غصه نخور که چرا فامیلات کمن
دیانا، چطوری فهمیدی
ارسلان، من ارسلانم ناسلامتی
دیانا، هی
ارسلان، حالا ناراحت نباش امشب یکی از بهترین شباس
دیانا، اوهوم
پارت ۶۸
ارسلان، پامو همش تکون میدادم تا دیانا بیا که
دیانا، رفتم پیشش
ارسلان، قفل کردم
دیانا، ارسلان خوبه
ارسلان، از شک دراومدم و گفتم خوبه مثل الماس شدی
دیانا، خنده ای کردم
ارسلان، بریم
دیانا، اوهوم مهمونا منتظرن
دیانا، رفتیم تو ما زیاد فامیل نداشتیم یه خاله و دختر خاله با شوهر و بچه اش یه عمه پیر و یه دایی پیر فقط خانواده ارسلان بودن
ارسلان، غصه نخور که چرا فامیلات کمن
دیانا، چطوری فهمیدی
ارسلان، من ارسلانم ناسلامتی
دیانا، هی
ارسلان، حالا ناراحت نباش امشب یکی از بهترین شباس
دیانا، اوهوم
۶.۹k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.