به نام خدا .
به نام خدا .
[ هم اکنون ساعت 8:35دقیقه ، صدای من را میشنوید از عمق تاریکی و تنهاییها ، در اتاقی پر از حسرت و دلتنگیها ، در خانهای در همسایگی ترس و نگرانیها ، در کوچهای در محلهی اندوه و غصهها ، در خیابانی شلوغ از هیاهوی بیکسی ها . . !
از جایی در وسط شهری مرده ، در کنار درختان سر به زیر انداخته ، در میان زندگان بیروح با چشمانی خیس از اشک ، نفسهایی سرد از نا امیدی ، صدایی لرزان از بغض فروخورده و چهرهای آلوده از غبار خشم . .
اینجانب به این دلیل که یاد ندارم تا به حال در سلامت کامل عقل و هوشیاری بوده باشم ، بنابراین ، این غم ، یا درد ، یا ترس نامه را ، در حالت ‹ عادی و طبیعی › خود مینویسم ! میخواهم از زندگی بنویسم ؛ زندگی ؟! پر است از دروغ ، از سقوط ، از نرسیدن ، از نشدن ، از پوچی ، از هیچ . . نه جالب نیست ؛ از خودم مینویسم ؛ یک حجم تو خالی ؛ پر شده از غم ، درد ، ترس ، دلتنگی ، حسرت ، خشم ، نفرت ، نا امیدی ، تنهایی ، اشک ، رنج ، مرگ ؛ خود ِ جالبی هم ندارم . . ! از چه بنویسم ؟! ]
- 🚶🏻♀،،
[ هم اکنون ساعت 8:35دقیقه ، صدای من را میشنوید از عمق تاریکی و تنهاییها ، در اتاقی پر از حسرت و دلتنگیها ، در خانهای در همسایگی ترس و نگرانیها ، در کوچهای در محلهی اندوه و غصهها ، در خیابانی شلوغ از هیاهوی بیکسی ها . . !
از جایی در وسط شهری مرده ، در کنار درختان سر به زیر انداخته ، در میان زندگان بیروح با چشمانی خیس از اشک ، نفسهایی سرد از نا امیدی ، صدایی لرزان از بغض فروخورده و چهرهای آلوده از غبار خشم . .
اینجانب به این دلیل که یاد ندارم تا به حال در سلامت کامل عقل و هوشیاری بوده باشم ، بنابراین ، این غم ، یا درد ، یا ترس نامه را ، در حالت ‹ عادی و طبیعی › خود مینویسم ! میخواهم از زندگی بنویسم ؛ زندگی ؟! پر است از دروغ ، از سقوط ، از نرسیدن ، از نشدن ، از پوچی ، از هیچ . . نه جالب نیست ؛ از خودم مینویسم ؛ یک حجم تو خالی ؛ پر شده از غم ، درد ، ترس ، دلتنگی ، حسرت ، خشم ، نفرت ، نا امیدی ، تنهایی ، اشک ، رنج ، مرگ ؛ خود ِ جالبی هم ندارم . . ! از چه بنویسم ؟! ]
- 🚶🏻♀،،
۱۹۴.۸k
۱۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.