رمان زیبا تر از الماس
پارت ۷
دیانا: غذا رو روی میز گذاشتم شروع کردم به خوردن
ارسلان:داشتم به این فکر میکردم که چطوری آنقدر با ادب و ساکته اگر هر کی تو این خانواده بود هر کی میرسید بهش یه فحش میداد اما هم با ادبه هم ساکته خیلی دختر خوبیه
دیانا: غذا رو خوردیم خواستم ظرفی رو از روی میز بردارم که
ارسلان: نمیخواد دختر کوچولو خودم جمع میکنم
دیانا: آخه نمیشه که خوردم بعد جمع هم نکنم زشته
ارسلان: دختر خیلی خوبیه با ادب و بانزاک گفتم دست شما درد نکنه دختر کوچولو
دیانا: لبخندی بهش زدم و آروم جمع کردم میخواستم ظرف هارو بشورم که
ارسلان: نیازی نیست خوشگل خانم بشین من میشورم میام
اگه لایک و کامنت این پارت زیاد باشه پارت دیگه ای میدم💫
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.