رمان زیبا تر از الماس

رمان زیبا تر از الماس

پارت ۶

دیانا: لبخندی زدم

ارسلان: شونه رو ازش گرفتم و موهاشو شونه میکردم خشک میکردم

دیانا: مرسی

ارسلان: یه لباس بهش دادم با یه شلوار

دیانا: مرسی

ارسلان: خوب میای بریم یه چیزی بخوریم

دیانا: بلههه

ارسلان: خنده ای کردم
دیدگاه ها (۴)

رمان زیبا تر از الماس پارت ۷دیانا: غذا رو روی میز گذاشتم شرو...

سلام حالتون چطوره 🥰سال نو رو به همه شما عزیزان تبریک میگم🥳🥳🥳...

رمان زیبا تر از الماس پارت ۵دیانا: باشرفتم تو حموم وان داشت ...

رمان زیبا تر از الماس پارت ۴ارسلان: دختر خوشگل حالا بیا برو ...

رمان بغلی من پارت ۵۳دیانا: این چه حرفیه مشکلی نیستارسلان :آر...

رمان بغلی من پارت ۵۷ارسلان: از اینه نگاهی به عقب کردم روی صن...

رمان بغلی من پارت ۷۵ارسلان: قول میدم دردت نیاد باشه دیانا: ق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط