اما اقای علا زندگی حلال عاشقان نیست...

محبوب من! شما نیستید، پنجره‌ها بسته‌اند، برای چه باز باشند؟ چشم‌ها ساکت‌اند، برای چه قل‌قل بزنند؟ برگ‌ها زرد شده‌اند. شاخه‌هایی که همیشه با هم بودند، از هم جدا شده‌اند. نمایشگاه بزرگی از تنهایی است؛ پاییز است.
در پاییز، ما همه مشغول‌ذمه عشقیم. اگر عاشق نباشید، باد می‌وزد و ملحفه‌های روی بند رخت نمی‌دانند سر به کجا بگذارند. شما نباشید غروب به چه درد من می‌‌خورد؟ شما نباشید، بالاتر از پل سیدخندان به چه درد من می‌خورد؟ میدان خراسان در انتظار شما خوب است. پاییز میراث فرهنگی عاشق‌هاست.
محبوب من! در مدرسه به ما الفبا را یاد نداده‌اند که با آن دکتر و مهندس و مانند اینها شویم. الفبا را یاد داده‌اند تا ما با هم حرف بزنیم و با حرف زدن باهم زلفی گره بزنیم و قربان صدقة هم برویم. ما در قطاری هستیم که نمی‌دانیم کجا می‌رود، کدام ایستگاه پیاده می‌شویم. به جای غصه خوردن، بهتر است با هم برویم در بوفة قطار بنشینیم و با کسی که دوست داریم حرف بزنیم.
محبوب من! از اول هم می‌دانستم وقتی پیر شدی، دیگر نمی‌توانی سنت را کم کنی. وقتی پیر شدی دیگر اهمیت ندارد چند ساله باشی، مثل وقتی که عاشقی. شما مرا چگونه به یاد می‌آورید؟
#محمد_صالح_علاء_جان
دیدگاه ها (۱)

جای خالی آدما

دریابم؛ ببین بی تابم…ببین هر شبوُ با گریه، بدونِ تو می خوابم...

من خیلی وقته افتادم

هر چیز قرمزی

#رویای #جوانی #پارت-۵( حرف های یونگی به جیمین ) ( + یونگی ، ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط