در آسمان چشمانت

در آسمانِ چَشمانت
چند خورشید به مهربانی می تابند
که اینچنین با نیم نگاهت،
شکسته ساقه ها دوباره جوانه می زنند
و خشکیده رودها
تازگیِ چشمه ساران می گیرند،
در مرمرِ گام هایت چه راز نهفته ای
که تا راه می روی
خاربوته های سوخته طراوت می یابند
و رمه هایِ رمیده
سویِ بهارانت می تازند،
و در لبانت چند هزار بوسه آرمیده
که تا دهان می گشایی،
قناریان ترانه می سُرایند و
چلچله ها از نیمه راه کوچ رها می دارند
تا سمتِ آوایِ تو آشیان سازند،
نازنینا...شهد جانا !
بر بی سو چشمانم باری قدم بگذار
عطشِ دیدار فرسود مرا ...

#خاصترین
دیدگاه ها (۲)

غرق در تلخ ترین وحشت یک کابوسممن که از آمدنت مثل خزان مایوسم...

چه خوش است پیش زلفت سرِ شکوه باز کردنگله‌های روز هجران ، به ...

وقتی به دوش خاطره ها می نشانی ام ،تا انزوای تلخِ غزل می کشان...

تا بیایی دل من آب شده، دیر نکنبی خودی این ور و آن ور نرو و گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط