غرق در تلخ ترین وحشت یک کابوسم

غرق در تلخ ترین وحشت یک کابوسم
من که از آمدنت مثل خزان مایوسم

رفتی و پشت سرت برگ به برگ افتادم
بر زمین جای قدم های تو را می بوسم

گردبادی شده ام دورِ جهان می گردم
من به دنبالِ "خودم"، این شَبحِ منحوسم

زده ام آتش در هیمه ی تنهایی خویش
 تا که شاید متولد بشود ققنوسم

کاش می شد درِ زندانِ مرا باز کنند
سالیانی است که در بندِ "خودم" محبوسم

هیچ کس درک نکرد از نگهم درد مرا
بی تو دشوارترین واژه ی هر قاموسم 

مثل یک ماهیِ در تُنگ، دلم تَنگ شده است 
کاش آغوش تو می برد به اقیانوسم...

#خاصترین
دیدگاه ها (۰)

چه خوش است پیش زلفت سرِ شکوه باز کردنگله‌های روز هجران ، به ...

کمتر بخند ! حسّ ِ دگرگونی لبخند هات در به درم کرده وای ، آن ...

در آسمانِ چَشمانت چند خورشید به مهربانی می تابندکه اینچنین ب...

وقتی به دوش خاطره ها می نشانی ام ،تا انزوای تلخِ غزل می کشان...

رمان انیمه ای «هنوز نه!» چپتر ۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط