فصل دو من هفت تا ددی دارم ❤🚫
#part_51
هق هقم که بلند شد آخرین چیزی که فهمیدم سقوط توی یه آغوش گرم بود...
... 5 ساعت بعد (هانا) ...
بوی غذای پیچیده توی خونه رو استشمام کردم و شکم خودم هم به غار و غور افتاد ولی هنوز خبری از ماروین نبود
روی صندلی نشستم و با چهره ی بغ کرده به در چشم دوختم معلوم نبود باز دوتایی کدوم گوری رفتن
آهی کشیدم و با گرفتن شماره یوری منتظر شدم تا جواب بده...
با پیچیدن صدای خوابآلودش توی گوشی جیغ بلندی زدم و با جیغ جیغ گفتم:کجاییییین پسسسسس
انگار که خواب از سرش پریده باشه سریع گفت:مگه نیاوردش؟!
من:کی.؟! چرا چرت و پرت میگی.؟! حالت خوبه.؟!
یوری:راستش.....چیزه دیگه...خوب
من:بنااااال
یوری:ماروین میخواست با باباهاشون حرف بزنه برای همین کوک رفت دنبالش
مات و وا رفته پرسیدم:چی.؟! ماروین کجاست یوری.؟!
یوری:پیش اوناست دیگه نگران نباش
نویسنده: #ANIL
@dady_2021
هق هقم که بلند شد آخرین چیزی که فهمیدم سقوط توی یه آغوش گرم بود...
... 5 ساعت بعد (هانا) ...
بوی غذای پیچیده توی خونه رو استشمام کردم و شکم خودم هم به غار و غور افتاد ولی هنوز خبری از ماروین نبود
روی صندلی نشستم و با چهره ی بغ کرده به در چشم دوختم معلوم نبود باز دوتایی کدوم گوری رفتن
آهی کشیدم و با گرفتن شماره یوری منتظر شدم تا جواب بده...
با پیچیدن صدای خوابآلودش توی گوشی جیغ بلندی زدم و با جیغ جیغ گفتم:کجاییییین پسسسسس
انگار که خواب از سرش پریده باشه سریع گفت:مگه نیاوردش؟!
من:کی.؟! چرا چرت و پرت میگی.؟! حالت خوبه.؟!
یوری:راستش.....چیزه دیگه...خوب
من:بنااااال
یوری:ماروین میخواست با باباهاشون حرف بزنه برای همین کوک رفت دنبالش
مات و وا رفته پرسیدم:چی.؟! ماروین کجاست یوری.؟!
یوری:پیش اوناست دیگه نگران نباش
نویسنده: #ANIL
@dady_2021
۴۹.۱k
۰۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.