فصل دو من هفت تا ددی دارم ❤🚫
#part_4۹
سرم رو بالا آوردم و با دیدن صورت های اشکی همشون لبخندی زدم و با کرختی از جام بلند شدم
من:مامانم نمیدونه من اومدم فعلا
قبل از هیچ واکنشی به سمت در رفتم و دویدم نمیدونم کجا اما دلم یجای خلوت میخواست که بتونم خودمو خالی کنم
من گریه روی شونه کسی بلد نبودم...محکم بودن بلد بودم اما به موقش ظریف بودنو نه...
واسه یه پسر ده ساله خیلی سخته بودن تنها توی یک شهر بزرگ اما من یک شبه خیلی وقت بود بزرگ شده بودم
وقتی بزرگ شدم که بجای آغوش گرم مامانم توی آغوش دو مرد عوضی دست به دست شدم
بجای پاک کردن اشکام سیلی خوردم...
بجای لالایی شبانه مامانم با صدای آه و ناله اون عوضیا بیهوش شدم...
درسته من همون موقع قد چند سال بزرگ شدم....
مگه چند سالم بود اون عوضیا حتی به من که یه بچه پنج ساله بودم رحم نکردن...
باعث شدن چیزهایی بفهمم که حتی الانم شاید نمیدونستم...
زندگی طبیعی که میتونستم داشته باشمو با نامردی ازم گرفتن و باعث شدن لبخند زدنو فراموش کنم...
آره اون ماروین پنج سال قبل خیلی وقت بود مرده بود...
نویسنده: #ANIL
@dady_2021
سرم رو بالا آوردم و با دیدن صورت های اشکی همشون لبخندی زدم و با کرختی از جام بلند شدم
من:مامانم نمیدونه من اومدم فعلا
قبل از هیچ واکنشی به سمت در رفتم و دویدم نمیدونم کجا اما دلم یجای خلوت میخواست که بتونم خودمو خالی کنم
من گریه روی شونه کسی بلد نبودم...محکم بودن بلد بودم اما به موقش ظریف بودنو نه...
واسه یه پسر ده ساله خیلی سخته بودن تنها توی یک شهر بزرگ اما من یک شبه خیلی وقت بود بزرگ شده بودم
وقتی بزرگ شدم که بجای آغوش گرم مامانم توی آغوش دو مرد عوضی دست به دست شدم
بجای پاک کردن اشکام سیلی خوردم...
بجای لالایی شبانه مامانم با صدای آه و ناله اون عوضیا بیهوش شدم...
درسته من همون موقع قد چند سال بزرگ شدم....
مگه چند سالم بود اون عوضیا حتی به من که یه بچه پنج ساله بودم رحم نکردن...
باعث شدن چیزهایی بفهمم که حتی الانم شاید نمیدونستم...
زندگی طبیعی که میتونستم داشته باشمو با نامردی ازم گرفتن و باعث شدن لبخند زدنو فراموش کنم...
آره اون ماروین پنج سال قبل خیلی وقت بود مرده بود...
نویسنده: #ANIL
@dady_2021
۳۸.۱k
۰۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.