فصل دو من هفت تا ددی دارم ❤🚫
#part_5۲
خواستم چیزی بگم اما با صدای زنگ در هجوم بردم طرفش با دیدن ماروینی که بیحال توی بقلش نامجون بود جیغ بلندی زدم و اشکام شروع به بارش کردن
سریع تو اومدن و روی مبل خوابوندش اما من هیچی نمیدیدم جز خونی که رد قرمزی روی بینی و گوش هاش مونده بود
من:چیکارش کردین.؟! اینجا چه خبره.؟! ماروین ماروین
جین:آروم باش هانایا از بیمارستان آوردیمش حمله عصبی بوده حالش خوبه
پاهام توان ایستادن نداشت و منم کنار ماروین روی زمین افتادم آخه چیکار کرده بود که انقدر باید سختی تحمل میکرد
من:از بچگی بخاطر بابا نداشتن مسخرش میکردن ازم میپرسید مامان آخه بابا داشتن چرا انقدر مهمه
حتی درکی از بابا نداشت فقط انگ یتیم و بی پدر بهش میخورد اما دم نمیزد و لبخند از رو لباش پاک نمیشد
یه لحظه حواسم پرت شد و کافی بود برای از بین رفتن بچگیش مگه چیکار کرده بود پسرم.؟!
بعد یه هفته جلوی بیمارستان پیداش کرده بودن...دنده هاش شکسته بود مقعدش خونریزی شدید داشت
تمام بدنش کبود روی گونه هاش ردای سیلی توی چشم بود آخه مگه یه پسر پنج ساله چقدر تحمل داره
نویسنده: #ANIL
@dady_2021
خواستم چیزی بگم اما با صدای زنگ در هجوم بردم طرفش با دیدن ماروینی که بیحال توی بقلش نامجون بود جیغ بلندی زدم و اشکام شروع به بارش کردن
سریع تو اومدن و روی مبل خوابوندش اما من هیچی نمیدیدم جز خونی که رد قرمزی روی بینی و گوش هاش مونده بود
من:چیکارش کردین.؟! اینجا چه خبره.؟! ماروین ماروین
جین:آروم باش هانایا از بیمارستان آوردیمش حمله عصبی بوده حالش خوبه
پاهام توان ایستادن نداشت و منم کنار ماروین روی زمین افتادم آخه چیکار کرده بود که انقدر باید سختی تحمل میکرد
من:از بچگی بخاطر بابا نداشتن مسخرش میکردن ازم میپرسید مامان آخه بابا داشتن چرا انقدر مهمه
حتی درکی از بابا نداشت فقط انگ یتیم و بی پدر بهش میخورد اما دم نمیزد و لبخند از رو لباش پاک نمیشد
یه لحظه حواسم پرت شد و کافی بود برای از بین رفتن بچگیش مگه چیکار کرده بود پسرم.؟!
بعد یه هفته جلوی بیمارستان پیداش کرده بودن...دنده هاش شکسته بود مقعدش خونریزی شدید داشت
تمام بدنش کبود روی گونه هاش ردای سیلی توی چشم بود آخه مگه یه پسر پنج ساله چقدر تحمل داره
نویسنده: #ANIL
@dady_2021
۴۵.۵k
۰۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.