فیک کوک
فیک کوک
عشق تدریجی
پارت48
*ویو ا.ت*
آتاناز_اخخخخخخخ اییییی عاححححححح عوممممم یسسسسسس یکم دیگه یکم بالاتر یکم فشارش بدههه
با این دوتا عنتر آتی و سودا اومدیم ماساژ بگیریم یا بدیم یا.....؟؟
ولش کن خلاصه این داره عاح ناله میکنه بدبخت
بعد ماساژ رفتیم پاساژ😂
قافیه سازی هم میکنم هعیییی همینطور خرید میکروم که برگشتم سمت اون دوتا چلغوز که ندیدمشون یکم توجه کردم دیدم صورتاشون زیر خریدای من مونده
پقی زدم زیر خنده و با کلی کتک خوردن رفتیم خونه قرار بود امروز با اتی برم شرکت منو اتی شرکت هومون شریکن اون لباسای مدل های منو طراحی میکنه قرار بود امروز بریم شرکت اون برای جلسه
خوب یکم اوجمل کنم
یک کرم پنکیک و ریمل خط چشم و یک رژ جیگری بهبه مثه ماه شدم ننم قربونم بره منو موش بخوره خلاصه بعد کلی نوشابه پپسی باز کردن برای خودم رفتم سراغ لباس یک کت شلوار مشکی با پیراهن سفید و موهامم باز کردم موهام تا زیر شونه هام میومد و یک کروات مشکی هم بستم و در اخر با ادکلن دوش گرفتم وبا آتی سوار جسیسش شدیم و رفتیم شرکت
از ماشین که پیاده شدیم یک ماشین دیگه هم اومد یک فراری مشکی و شخص خوشگلی پیاده شد ازش و عینک داشت نتونستم خوب ببینمش ولی موهای مشکی داشت لبای خوشگل و دماغ متوسط و دست راستشم تتو بود چقدر این بشر شبیه کوک بود ولی اون عنتر اتی دسمتو کشید و نذاشت به هیز بازیم برسم 😂
ما رفتیم و اینم پشت سر ما اومدسوار اسانسور شدیم عجب عطری داره ها یاد کوک افتادم
توی این چند ماه افسردگی گرفتم و ناراحتی اعصاب و قرصاش و ناراحتی قلب قرص قلبم میخورم دیگه کلکسیون قرصام اوکیه ولی هنوز هنوز دلم برای یک لحظه دیدنش یک لحظه نوازش موهاش له له میزنه اما.....اون رفت و منو له کرد غرورمو له کرد و زیر پا گذاشت
هعیییی وارد سالن جلسه شدیم و این جیگرم اومد و تو سالن عینکشو در اورد ......نهههههههه پشماااااااممممم نعععع امکان نداره امکان ندارهععههههههه امکان ندارههههه یکی منو بگیره قش نکنم این این پدرص ..... نه نه چیزه این کوک بودددددد
عینکمو برداشتم و با تعجب بهش خیره شدم و اونم تعجب کرد خواست بیاد سمتم که اتاناز جلسه رو شروع کرد اتاناز خیلی تیزه همچی رو فهمیده بود چون قبلا عکس کوک رو تشونش داده بودم
وسط جلسه نگاهم به کوک میخورد چقدر شکست خورده چقدر پیر شده احساس میکنم خیلی شکسته شده اما ..... نه اندازه قلب من..
جلسه که تموم شد کوک پشت سرم اومد و دستمو کشید و وارد یک اتاق شدیم که شبیه جایی برای اماده کردن طرح ها یا یه انباری چیزی بود پشتم به دیوار برخورد میکرد و دست های اونم منو حصار کرده بود(چی گفتم؟)
تا اومدم حرفی بزنم محکم منو بغل کرد سرش رو توی گودی گردنم فرو برده بود و عمیق نفس میکشید
ادامه دارد.......
عشق تدریجی
پارت48
*ویو ا.ت*
آتاناز_اخخخخخخخ اییییی عاححححححح عوممممم یسسسسسس یکم دیگه یکم بالاتر یکم فشارش بدههه
با این دوتا عنتر آتی و سودا اومدیم ماساژ بگیریم یا بدیم یا.....؟؟
ولش کن خلاصه این داره عاح ناله میکنه بدبخت
بعد ماساژ رفتیم پاساژ😂
قافیه سازی هم میکنم هعیییی همینطور خرید میکروم که برگشتم سمت اون دوتا چلغوز که ندیدمشون یکم توجه کردم دیدم صورتاشون زیر خریدای من مونده
پقی زدم زیر خنده و با کلی کتک خوردن رفتیم خونه قرار بود امروز با اتی برم شرکت منو اتی شرکت هومون شریکن اون لباسای مدل های منو طراحی میکنه قرار بود امروز بریم شرکت اون برای جلسه
خوب یکم اوجمل کنم
یک کرم پنکیک و ریمل خط چشم و یک رژ جیگری بهبه مثه ماه شدم ننم قربونم بره منو موش بخوره خلاصه بعد کلی نوشابه پپسی باز کردن برای خودم رفتم سراغ لباس یک کت شلوار مشکی با پیراهن سفید و موهامم باز کردم موهام تا زیر شونه هام میومد و یک کروات مشکی هم بستم و در اخر با ادکلن دوش گرفتم وبا آتی سوار جسیسش شدیم و رفتیم شرکت
از ماشین که پیاده شدیم یک ماشین دیگه هم اومد یک فراری مشکی و شخص خوشگلی پیاده شد ازش و عینک داشت نتونستم خوب ببینمش ولی موهای مشکی داشت لبای خوشگل و دماغ متوسط و دست راستشم تتو بود چقدر این بشر شبیه کوک بود ولی اون عنتر اتی دسمتو کشید و نذاشت به هیز بازیم برسم 😂
ما رفتیم و اینم پشت سر ما اومدسوار اسانسور شدیم عجب عطری داره ها یاد کوک افتادم
توی این چند ماه افسردگی گرفتم و ناراحتی اعصاب و قرصاش و ناراحتی قلب قرص قلبم میخورم دیگه کلکسیون قرصام اوکیه ولی هنوز هنوز دلم برای یک لحظه دیدنش یک لحظه نوازش موهاش له له میزنه اما.....اون رفت و منو له کرد غرورمو له کرد و زیر پا گذاشت
هعیییی وارد سالن جلسه شدیم و این جیگرم اومد و تو سالن عینکشو در اورد ......نهههههههه پشماااااااممممم نعععع امکان نداره امکان ندارهععههههههه امکان ندارههههه یکی منو بگیره قش نکنم این این پدرص ..... نه نه چیزه این کوک بودددددد
عینکمو برداشتم و با تعجب بهش خیره شدم و اونم تعجب کرد خواست بیاد سمتم که اتاناز جلسه رو شروع کرد اتاناز خیلی تیزه همچی رو فهمیده بود چون قبلا عکس کوک رو تشونش داده بودم
وسط جلسه نگاهم به کوک میخورد چقدر شکست خورده چقدر پیر شده احساس میکنم خیلی شکسته شده اما ..... نه اندازه قلب من..
جلسه که تموم شد کوک پشت سرم اومد و دستمو کشید و وارد یک اتاق شدیم که شبیه جایی برای اماده کردن طرح ها یا یه انباری چیزی بود پشتم به دیوار برخورد میکرد و دست های اونم منو حصار کرده بود(چی گفتم؟)
تا اومدم حرفی بزنم محکم منو بغل کرد سرش رو توی گودی گردنم فرو برده بود و عمیق نفس میکشید
ادامه دارد.......
۱۰.۵k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.