شده بمیری برای کسی، بخواهی بمیری خار به پایش نرود، شده بخ
شده بمیری برای کسی، بخواهی بمیری خار به پایش نرود، شده بخواهی نفست ببرد اما نفس بریدنش را نبینی، شده هر کار که توانستی کرده باشی، شده خدمتی که به خودت نکردهای به او کنی، شده دلت بریزد با دیدنش، از خوشی بلرزی که دستت را گرفته وقت رد شدن از عرض خیابان، شده ذکر بگیری برای داشتنش، برای ماندنش، شده غم تب و لرز و سیر و گرسنهاش را به جان بکشی، فقط بابت کنج لبهاش وقتی میخندد، فقط بابت شکل ایستادنش، بابت موهاش، همان تار درشت لخت مشکی، بابت دستهاش، انگشتهای بلندش، بابت اینکه اگر ده بار با دست پس میزند، دوبار هم با پا پیش میکشد آنهم جانانه؟... دلبر که جان فرسود از او... او... او... شما... شما...
شده بعدش رها کند بیحرف، شما بمانید و یک درد کشنده، یک چرای بزرگ، بعد ببینیدش از دور، میخندد، برای دشمنان و رقبایتان کف میزند، شده بعدش به گرمای عرقریزان مرداد کنار خیابان منتظر باشید و با دیگری از کنارتان رد شود و حتی شما را به جا نیاورد؟
شده شبهای بیخوابی که به خودت میپیچی زیر تاریکی پتو، حماقت کنی، چرخ و واچرخ بزنی در جهان مجاز و فقط به عکسش نگاه کنی، با خودت بگویی حالا که میخندد کنج چشمهاش چروک میشود، اما هنوز کنج لبهاش میکشد، میکشد، میکشد... مردن... مردن... او... او...
شده هر وقت روز، هر جا که باشی بشود چشم ببندی و صدایش را بشنوی که میگفت بخند. زندگی کن، مراقبت کن. دق کنم... دق کنم... بمیرم... بمیرم...
شده این درد را کشیده باشید و زنده باشید و متحیر بمانید از طاقتی که دل انسان دارد و حالا این سطرها را بخوانید و جایی توی قلبتان نسوزد... نسوزد... آتش... آتش... آتش... اشک... اشک... اشک...
ان الانسان لفی خسر... ولله که شما خسران ما بودید. تا ابد به تاوان آن خواهیم سوخت و باز ته دلمان خدا خدا میکنیم این شنبه تلفن بزند و بگوید دلتنگت بودم. همین./
شده بعدش رها کند بیحرف، شما بمانید و یک درد کشنده، یک چرای بزرگ، بعد ببینیدش از دور، میخندد، برای دشمنان و رقبایتان کف میزند، شده بعدش به گرمای عرقریزان مرداد کنار خیابان منتظر باشید و با دیگری از کنارتان رد شود و حتی شما را به جا نیاورد؟
شده شبهای بیخوابی که به خودت میپیچی زیر تاریکی پتو، حماقت کنی، چرخ و واچرخ بزنی در جهان مجاز و فقط به عکسش نگاه کنی، با خودت بگویی حالا که میخندد کنج چشمهاش چروک میشود، اما هنوز کنج لبهاش میکشد، میکشد، میکشد... مردن... مردن... او... او...
شده هر وقت روز، هر جا که باشی بشود چشم ببندی و صدایش را بشنوی که میگفت بخند. زندگی کن، مراقبت کن. دق کنم... دق کنم... بمیرم... بمیرم...
شده این درد را کشیده باشید و زنده باشید و متحیر بمانید از طاقتی که دل انسان دارد و حالا این سطرها را بخوانید و جایی توی قلبتان نسوزد... نسوزد... آتش... آتش... آتش... اشک... اشک... اشک...
ان الانسان لفی خسر... ولله که شما خسران ما بودید. تا ابد به تاوان آن خواهیم سوخت و باز ته دلمان خدا خدا میکنیم این شنبه تلفن بزند و بگوید دلتنگت بودم. همین./
۲۵.۷k
۰۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.