شاید چائی اگر آدم بود بهترین رفیق بود، و شاید رفیق مشترک
شاید چائی اگر آدم بود بهترین رفیق بود، و شاید رفیق مشترک خیلی از ما، مثلا من و پدربزرگ، نقطه اشتراکمان چائی بود، آن هم چائی های مادربزرگ که بوی ذغال سماور میداد...
مادربزرگ فصل به فصل چایی های مخصوص خودش را داشت
بهار که میشد بساط چائی بیدمشک بود و بهارنارنج!
تابستان ها چای به لیمو، گهگاهی هم چای زعفران، از آن هایی که مزه اش بوی عشق قدیمی می دهد...
پائیز هم که سلطان مزه های جادویی بود، از چای دارچین و هل و عناب....تا چای به و سیب، آن هم سیب و به های باغ پدربزرگ!
زمستان برای خودش عالمی داشت، با آن طعم های دلبرانه گل سرخ و ختمی!
کنار سماور، زیر کرسی، چای نقل پهلو باشد و صدای دلنشین گلپا و فرشته و قوامی....
مادربزرگ فصل به فصل چایی های مخصوص خودش را داشت
بهار که میشد بساط چائی بیدمشک بود و بهارنارنج!
تابستان ها چای به لیمو، گهگاهی هم چای زعفران، از آن هایی که مزه اش بوی عشق قدیمی می دهد...
پائیز هم که سلطان مزه های جادویی بود، از چای دارچین و هل و عناب....تا چای به و سیب، آن هم سیب و به های باغ پدربزرگ!
زمستان برای خودش عالمی داشت، با آن طعم های دلبرانه گل سرخ و ختمی!
کنار سماور، زیر کرسی، چای نقل پهلو باشد و صدای دلنشین گلپا و فرشته و قوامی....
۶.۰k
۱۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.