part⁶³
part⁶³
دست دختر روی بازوی جئون نشست، به طرفش برگشت که با چهرهی مظلوم دختر روبهرو شد
" تروخدا بیا از اینجا بریم "a.t
" باش "jk
دستش زیر پای دختر گذاشت و بلندش کرد
_" من جواب الیکا رو چی بدم؟ "
" نگران نباش جوابشو میدن "jk
دو مرد هیکلی و سیاه پوش پشت الیو ظاهر شدند و دستش گرفتند
_" هی چتونه؟ "
_" ولم کنید(فریاد) "
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
دکتر دختر معاینه کرد و بعد نزدیک جئون رفت
" حالش چطوره؟ "jk
" ضربه بدی به پاش وارد شده و محض احتیاط پاشو کَچ گرفتیم اصلا راه نره و استراحت کامل داشته، کوچیکترین حرکتی پاش میشکنه "
" باشه حواسم بهش هست، چیز دیگه ای نیست؟ "jk
" غیر از چندتا خراش نه، چیز دیگه ای نیست "
" خیلی ممنون "jk
" کاری نکردم "
نزدیک دختر شد که با چهرهی غرق در خوابش روبهرو شد
با دیدن چهره اش در خواب لبخند زد
دختر به آرومی در آغوش گرفت و به سمت ماشین حرکت کرد و اونو به آرومی روی صندلی چرمی ماشین گذاشت
" قربان "
" سیس(منظور اینه ساکت شه) "jk
در ماشین بست و کمی دور تر از ماشین ایستادن
" چیه؟ "jk
" آقای کیم بهمون زنگ زدیم حسابی عصبانین "
" باز برا چی گُر گرفته؟ "jk
( منظورش از گُر آتیشی شدنه )
" بهتون زنگ زدن جواب ندادید نگران شدن، و خیلی هم سراغ ا.ت خانم میگیرن "
" بهش که چیزی نگفتی؟ "jk
" نه چیزی نگفتیم "
" خوبه "jk
به سمت ماشین حرکت کرد
" آقا چرا راجب اینکه خانم پیدا کردیم چیزی به آقای کیم نمیگید؟ "
" بهش میگفتم پا میشد میآمد دنبالش ، صبح میبندِش بسه "jk
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
با صدای پیچیدن کلید توی قفل در همگی با سرعت برق به سمت در دویدند
تهیونگ با چهرهی پر از خشم به استقبال جئون رفت ولی با دیدن خواهر عزیز تر از جونش تمام خشم عصبانیتشو در صدم ثانیه از یاد برد
" ا.ت! "V
" ..سلام داداش..ی(مضطرب) "a.t
تهیونگ با سرعت به سمتش رفت و دختر از ترس چشماشو محکم روی هم فشرد ولی دور از باور هاش در آغوش گرفتش
تصور میکرد که وقتی تهیونگ ببینه قراره حسابی داد و بیداد کنه سرش نق بزنه و حتی بدتر اونو کتک بزنه ولی اون اصلا مثل تصورات دختر نبود
اون از صمیم قلبش عاشق خواهر کوچولوش بود
بقدری براش عزیز بود که با دیدنش بغض عمانش نداد اشک ریخت
" ها؟..تهیونگ؟ "jimin
" داری گریه میکنی دادا؟ "jin
در همون حین بغض دختر شکست و صدای گریه هاش کل فضا را اشغال کرد
" متاسفمم...هقهق...متاسفهمم داداشییی هقهق...ببخشید... بخشیددددد(گریه،بلند) "a.t
" نبیخشمتت..هقهق...نمیبخشمت دخترهی احمقق هقهق... (گریه،بلند) "V
" دوست دارم داداش جونم(گریه،بلند) "a.t
" خب..منم دوست دارم هقهق(گریخ،بلند) "V
" حالا چیکار کنیم دوتاشون زدن زیر گریه؟ "jimin
" خخخخ وای خدا نگاه شون کن(خنده) "jin
" دوتا شون احمق اند "jk
دست دختر روی بازوی جئون نشست، به طرفش برگشت که با چهرهی مظلوم دختر روبهرو شد
" تروخدا بیا از اینجا بریم "a.t
" باش "jk
دستش زیر پای دختر گذاشت و بلندش کرد
_" من جواب الیکا رو چی بدم؟ "
" نگران نباش جوابشو میدن "jk
دو مرد هیکلی و سیاه پوش پشت الیو ظاهر شدند و دستش گرفتند
_" هی چتونه؟ "
_" ولم کنید(فریاد) "
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
دکتر دختر معاینه کرد و بعد نزدیک جئون رفت
" حالش چطوره؟ "jk
" ضربه بدی به پاش وارد شده و محض احتیاط پاشو کَچ گرفتیم اصلا راه نره و استراحت کامل داشته، کوچیکترین حرکتی پاش میشکنه "
" باشه حواسم بهش هست، چیز دیگه ای نیست؟ "jk
" غیر از چندتا خراش نه، چیز دیگه ای نیست "
" خیلی ممنون "jk
" کاری نکردم "
نزدیک دختر شد که با چهرهی غرق در خوابش روبهرو شد
با دیدن چهره اش در خواب لبخند زد
دختر به آرومی در آغوش گرفت و به سمت ماشین حرکت کرد و اونو به آرومی روی صندلی چرمی ماشین گذاشت
" قربان "
" سیس(منظور اینه ساکت شه) "jk
در ماشین بست و کمی دور تر از ماشین ایستادن
" چیه؟ "jk
" آقای کیم بهمون زنگ زدیم حسابی عصبانین "
" باز برا چی گُر گرفته؟ "jk
( منظورش از گُر آتیشی شدنه )
" بهتون زنگ زدن جواب ندادید نگران شدن، و خیلی هم سراغ ا.ت خانم میگیرن "
" بهش که چیزی نگفتی؟ "jk
" نه چیزی نگفتیم "
" خوبه "jk
به سمت ماشین حرکت کرد
" آقا چرا راجب اینکه خانم پیدا کردیم چیزی به آقای کیم نمیگید؟ "
" بهش میگفتم پا میشد میآمد دنبالش ، صبح میبندِش بسه "jk
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
با صدای پیچیدن کلید توی قفل در همگی با سرعت برق به سمت در دویدند
تهیونگ با چهرهی پر از خشم به استقبال جئون رفت ولی با دیدن خواهر عزیز تر از جونش تمام خشم عصبانیتشو در صدم ثانیه از یاد برد
" ا.ت! "V
" ..سلام داداش..ی(مضطرب) "a.t
تهیونگ با سرعت به سمتش رفت و دختر از ترس چشماشو محکم روی هم فشرد ولی دور از باور هاش در آغوش گرفتش
تصور میکرد که وقتی تهیونگ ببینه قراره حسابی داد و بیداد کنه سرش نق بزنه و حتی بدتر اونو کتک بزنه ولی اون اصلا مثل تصورات دختر نبود
اون از صمیم قلبش عاشق خواهر کوچولوش بود
بقدری براش عزیز بود که با دیدنش بغض عمانش نداد اشک ریخت
" ها؟..تهیونگ؟ "jimin
" داری گریه میکنی دادا؟ "jin
در همون حین بغض دختر شکست و صدای گریه هاش کل فضا را اشغال کرد
" متاسفمم...هقهق...متاسفهمم داداشییی هقهق...ببخشید... بخشیددددد(گریه،بلند) "a.t
" نبیخشمتت..هقهق...نمیبخشمت دخترهی احمقق هقهق... (گریه،بلند) "V
" دوست دارم داداش جونم(گریه،بلند) "a.t
" خب..منم دوست دارم هقهق(گریخ،بلند) "V
" حالا چیکار کنیم دوتاشون زدن زیر گریه؟ "jimin
" خخخخ وای خدا نگاه شون کن(خنده) "jin
" دوتا شون احمق اند "jk
۸.۸k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.