part⁶¹
part⁶¹
از پنجره کوچیک تاریکی هوا به خوبی پدیدار بود
تمام مدت سرش با حرف های الیو به درد آمده بود
الیو از جاش بلند شد و در زندان کوچیکی که دختر در آن گیرافتاده بود باز کرد
با سینی پر از غذا بالا سرش ایستاد اما تا خواست حرفی بزنه دختر بلند شد و خودشو به سینی کوبید
سینی به الیو برخورد کرد و روی زمین افتاد و دختر در زندان روی الیو بست و فرار کرد
_" عوضی "
نگاهش به جایی سابیده شده روی دیوار افتاد
_" هع، داشته طناب میسابیده، لعنتی آبجی منو میکشه "
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
با سرعت توی عمارت سنگی میدوید و به دنبال راه خروج میکشت
نگاهش به در چوبی بزرگ افتاد
به سمتش رفت ولی در باز نشد، قفل بود
صدای قدم های الیو کل عمارت گرفت و صداش توی کل عمارت پیچید
" ا.ت(بلند) "
_" کجای دختر؟ ... همهی پنجره ها و در ها قفله، کجا میخوای در بری آخه! "
" تُف توش (اروم) "a.t
از پله ها بالا رفت و تمام پنجره ها را چک کرد، درست بود همه شو قفل شده بودند
با استرس به اطراف نیم نگاهی انداخت که چشمش به مجسمه سنگ افتاد
مجسمه برداشت و به سمت پنجره نشونه گیری کرد و پرتاب
صدای شکستن شیشه همه جا را گرفت و بعدش صدای الیو
_" داری چه غلطی میکنی؟!(بلند) "
روی چهار چوب پنجره نشست، تا ارتفاع دید خواست برگرده ولی برگشتش مساوی با مرگ بود
نفس عمیقی کشید و به پایین پرید
محکم روی زمین سفت و چمن های سبز فرود آمد
از درد مُچ پاش توی خودش پیچید ولی با صدای بلند الیو از بالا سرش ترس کل وجودشو فرا گرفت
_" با دستای خودم میکشمتتت(بلند) "
درد پاشو فراموش کرد و فرا کرد
نه نمیدونست کجاس نه کجا باید بره!
بیوقفه از بین درخت های سر به فلک کشیده رد میشد ولی فقط حواسش به روبهروش بود به پایین نگاه نمیکرد
پاش به ریشه درختی که از دل زمین بیرون زده بود گیر کرد و روی زمین افتاد
الان علاوه بر درد پاش درد دستشم بهش اضافه شد
[(دوستان بخاطر شروع مدارس موبایل ازم میگیرن بخاطر همین مدت زمان کمی گوشیم دستمه و نمیتونم نه پست بزارم نه زیاد فیک بنویسم، سعی میکنم توی این مدت زمان کم بتونم فیک های قشنگی براتون بنویسم، اگه الان کم شد به بزرگی خودتون ببخشید، بیشتر از این در توانم نیست😉...راستی سال خوبی داشته باشید👌🙉)]
از پنجره کوچیک تاریکی هوا به خوبی پدیدار بود
تمام مدت سرش با حرف های الیو به درد آمده بود
الیو از جاش بلند شد و در زندان کوچیکی که دختر در آن گیرافتاده بود باز کرد
با سینی پر از غذا بالا سرش ایستاد اما تا خواست حرفی بزنه دختر بلند شد و خودشو به سینی کوبید
سینی به الیو برخورد کرد و روی زمین افتاد و دختر در زندان روی الیو بست و فرار کرد
_" عوضی "
نگاهش به جایی سابیده شده روی دیوار افتاد
_" هع، داشته طناب میسابیده، لعنتی آبجی منو میکشه "
╞╟╚╔╩╦ ╠═ ╬╧╨╤
با سرعت توی عمارت سنگی میدوید و به دنبال راه خروج میکشت
نگاهش به در چوبی بزرگ افتاد
به سمتش رفت ولی در باز نشد، قفل بود
صدای قدم های الیو کل عمارت گرفت و صداش توی کل عمارت پیچید
" ا.ت(بلند) "
_" کجای دختر؟ ... همهی پنجره ها و در ها قفله، کجا میخوای در بری آخه! "
" تُف توش (اروم) "a.t
از پله ها بالا رفت و تمام پنجره ها را چک کرد، درست بود همه شو قفل شده بودند
با استرس به اطراف نیم نگاهی انداخت که چشمش به مجسمه سنگ افتاد
مجسمه برداشت و به سمت پنجره نشونه گیری کرد و پرتاب
صدای شکستن شیشه همه جا را گرفت و بعدش صدای الیو
_" داری چه غلطی میکنی؟!(بلند) "
روی چهار چوب پنجره نشست، تا ارتفاع دید خواست برگرده ولی برگشتش مساوی با مرگ بود
نفس عمیقی کشید و به پایین پرید
محکم روی زمین سفت و چمن های سبز فرود آمد
از درد مُچ پاش توی خودش پیچید ولی با صدای بلند الیو از بالا سرش ترس کل وجودشو فرا گرفت
_" با دستای خودم میکشمتتت(بلند) "
درد پاشو فراموش کرد و فرا کرد
نه نمیدونست کجاس نه کجا باید بره!
بیوقفه از بین درخت های سر به فلک کشیده رد میشد ولی فقط حواسش به روبهروش بود به پایین نگاه نمیکرد
پاش به ریشه درختی که از دل زمین بیرون زده بود گیر کرد و روی زمین افتاد
الان علاوه بر درد پاش درد دستشم بهش اضافه شد
[(دوستان بخاطر شروع مدارس موبایل ازم میگیرن بخاطر همین مدت زمان کمی گوشیم دستمه و نمیتونم نه پست بزارم نه زیاد فیک بنویسم، سعی میکنم توی این مدت زمان کم بتونم فیک های قشنگی براتون بنویسم، اگه الان کم شد به بزرگی خودتون ببخشید، بیشتر از این در توانم نیست😉...راستی سال خوبی داشته باشید👌🙉)]
۱۰.۳k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.