part⁶²
part⁶²
اشکی که تمام مدت توی چشماش حلقه بسته بود آزاد شد
اشک هاش به آرومی از چشماش سرازیر میشدن و روی علف های سبز فرود میآمدند
دستش روی زخم زانوش گذاشت و به حالش اشک ریخت
هردقیقه در حال گذر حالشو بدتر میکرد
نه فکری برای فرار داشت، نه راهی و این عذابش میداد
توی خودش جمع شد تا الیو پیداش کنه و به این عذاب ها و رنج های که کشیده خادمه بده
چندساعتی گذشت که در دل شب نوری در آسمان بیرون زد
سرشو بالا آورد و به اون نور خیره شد
با دیدن اون نور یادش به حرف جئون افتاد
" اگه یه روزی ازم خیلی دور شدی و نتونستم پیدات کنم یه دونه از این فِش فِشَک ها رو روشن میکنم، اون نورو دنبال کن بیا پیشم "jk
با یاد حرف جئون نور امیدی در دل دختر روشن شد
دستش به درخت گذاشت تا بلند بشه ولی درد پاش به قدری زیاد بود که امکان راه رفتن نداشت
" اَه لعنتی... "a.t
" باید یه کاری کنم، ولی چیکار؟...فکر کن ا.ت فکر کن "a.t
" فهمیدم(ذوق) "a.t
میخواست با سوت جاشو به جئون خبر بده
سوتی که جئون ازش متنفر بود و همیشه بهش میگفت که این کارو نکنه
دستش در دهان گذاشت و با تمام وجودش سوت زد
صدای سوت در جنگل انبوه، ساکت پیچید تا به گوش جئون رسید
ولی علاوه بر جئون کسی دیگر هم صدای سوت شنید، الیو
چند دقیقه ای گذشت که در تاریکی شب فردی دید که به سمتش میدوید
با ذوق دستشو بالا گرفت و صداش زد
" جونگکوک، اینجام(بلند،ذوق) "a.t
هر لحظه که نزدیک میشد به اینکه اون جئون باشه شک میکرد
نزدیک نزدیک تر شد
نور ماه به صورتش تابید و چهرهی الیو نمایان شد
جیغ بلندی کشید و خزان خزان به عقب حرکت کرد ولی دِگَر دیر شده بود
الیو خیلی نزدیک شده بود
موهای بلند دختر توی دستش فشرد و به بالا کشید که دختر جیغ دیگری کشید
_" خفه شو(بلند) "
صورتشو نزدیک صورت دختر آورد و آورم توی صورتش غرید
_" صدات در بیاد زنده زنده میسوزنمت(عصبی) "
" یه تار مو از سرش کم شه چالت میکنم "jk
سرشو برگردوند که با اسلحه ای توی صورت مواجه شد
از ترس موهای دختر ول کرد و روی زمین افتاد
_" اوح جونگکوک(لرز،ترس) "
_" داداش این کارا چیه(لرز،ترس) "
" خفه شه تا یه گلوله حرومت نکردم "jk
_" من...من تقصیری ندارم، خدا شاهده همه شو الیکا گفت انجام بدم، من از ترس الیکا این کارو باهاش کردم بگرنه مگه مرض دارم با کسی که نمیشناسم این کارو کنم (لرز،ترس) "
" خیلی زر میزنی "jk
خم شد و دستش روی موهای دختر کشید
" خوبی؟ "jk
" عا؟..ا..ره، اره خوبم "a.t
" کاری که باهات نکرد؟ "jk
_" خدا شاهده دستمم بهش نخورد(لرز،ترس) "
"خفه خون میگیری یا نه! "jk
_" بخدا دارم راست میگم(لرز،ترس)"
دست دختر روی بازوی جئون نشست، به طرفش برگشت که با چهرهی مظلوم دختر روبهرو شد
" تروخدا بیا از اینجا بریم "a.t
" باش "jk
اشکی که تمام مدت توی چشماش حلقه بسته بود آزاد شد
اشک هاش به آرومی از چشماش سرازیر میشدن و روی علف های سبز فرود میآمدند
دستش روی زخم زانوش گذاشت و به حالش اشک ریخت
هردقیقه در حال گذر حالشو بدتر میکرد
نه فکری برای فرار داشت، نه راهی و این عذابش میداد
توی خودش جمع شد تا الیو پیداش کنه و به این عذاب ها و رنج های که کشیده خادمه بده
چندساعتی گذشت که در دل شب نوری در آسمان بیرون زد
سرشو بالا آورد و به اون نور خیره شد
با دیدن اون نور یادش به حرف جئون افتاد
" اگه یه روزی ازم خیلی دور شدی و نتونستم پیدات کنم یه دونه از این فِش فِشَک ها رو روشن میکنم، اون نورو دنبال کن بیا پیشم "jk
با یاد حرف جئون نور امیدی در دل دختر روشن شد
دستش به درخت گذاشت تا بلند بشه ولی درد پاش به قدری زیاد بود که امکان راه رفتن نداشت
" اَه لعنتی... "a.t
" باید یه کاری کنم، ولی چیکار؟...فکر کن ا.ت فکر کن "a.t
" فهمیدم(ذوق) "a.t
میخواست با سوت جاشو به جئون خبر بده
سوتی که جئون ازش متنفر بود و همیشه بهش میگفت که این کارو نکنه
دستش در دهان گذاشت و با تمام وجودش سوت زد
صدای سوت در جنگل انبوه، ساکت پیچید تا به گوش جئون رسید
ولی علاوه بر جئون کسی دیگر هم صدای سوت شنید، الیو
چند دقیقه ای گذشت که در تاریکی شب فردی دید که به سمتش میدوید
با ذوق دستشو بالا گرفت و صداش زد
" جونگکوک، اینجام(بلند،ذوق) "a.t
هر لحظه که نزدیک میشد به اینکه اون جئون باشه شک میکرد
نزدیک نزدیک تر شد
نور ماه به صورتش تابید و چهرهی الیو نمایان شد
جیغ بلندی کشید و خزان خزان به عقب حرکت کرد ولی دِگَر دیر شده بود
الیو خیلی نزدیک شده بود
موهای بلند دختر توی دستش فشرد و به بالا کشید که دختر جیغ دیگری کشید
_" خفه شو(بلند) "
صورتشو نزدیک صورت دختر آورد و آورم توی صورتش غرید
_" صدات در بیاد زنده زنده میسوزنمت(عصبی) "
" یه تار مو از سرش کم شه چالت میکنم "jk
سرشو برگردوند که با اسلحه ای توی صورت مواجه شد
از ترس موهای دختر ول کرد و روی زمین افتاد
_" اوح جونگکوک(لرز،ترس) "
_" داداش این کارا چیه(لرز،ترس) "
" خفه شه تا یه گلوله حرومت نکردم "jk
_" من...من تقصیری ندارم، خدا شاهده همه شو الیکا گفت انجام بدم، من از ترس الیکا این کارو باهاش کردم بگرنه مگه مرض دارم با کسی که نمیشناسم این کارو کنم (لرز،ترس) "
" خیلی زر میزنی "jk
خم شد و دستش روی موهای دختر کشید
" خوبی؟ "jk
" عا؟..ا..ره، اره خوبم "a.t
" کاری که باهات نکرد؟ "jk
_" خدا شاهده دستمم بهش نخورد(لرز،ترس) "
"خفه خون میگیری یا نه! "jk
_" بخدا دارم راست میگم(لرز،ترس)"
دست دختر روی بازوی جئون نشست، به طرفش برگشت که با چهرهی مظلوم دختر روبهرو شد
" تروخدا بیا از اینجا بریم "a.t
" باش "jk
۱۱.۰k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.