دختر خطاب به موجود خیالی توی ذهنش که همیشه همراهشه:
دختر خطاب به موجود خیالی توی ذهنش که همیشه همراهشه:
+ اولین قرار رو یادته؟ همین لب ساحل..
دختر لبخند رو لبش میشینه و با لبخند تلخی ادامه میده:
+هه یه لباس یقه اسکی پوشیده بود و یه کاپشن چرم انداخته بود رو شونه هاش و از شانس بدش رطوبت دریا بالا زده بود و گرمای دریا و سردی هوا باهم قاطی شده بود و باعث شده بود عرق کنه و بعد از هرچند دقیقه حرف زدن با من یقهشو اینور و اونور میکرد حواسم پرت همین کاراش بود که یه شاخه گل از زیر کاپشن چرمش بیرون آورد و بهم داد:) یادته چه ذوقی کردم؟ هیچوقت تنها نمیومدم لب ساحل همیشه اون باهام بود..میفهمی بود!
دختر خندش از روی صورتش محو شد با حسرت دندوناشو بهم فشرد و گل رز خشک شدهی هفته پیش رو انداخت تو دریا و به آسمون نگاه کرد و به پرندههایی که بیپروا بالای سرش پرواز میکردن گفت:
+کاش منم میتونستم پرواز کنم و باهاتون یه جای دور کوچ کنم ولی من بال پروازمو چیدن و شدم مثل یه ماهی که توی تنگ آبی که هفته هاست آبش عوض نشده دست و پا میزنم،وقتشه از تنگ بیام بیرون و برم پیش دریا میدونید دیشب تا الان که شیش صبحه و اینجام خوابم نبرد..دریا قشنگه اما مثل چشای اون منو تو خودش غرق میکنه
و دختر موجود خیالیش رو همون لب ساحل گذاشت و خودش رفت تا غرقِ دریا شه.
_خزعبلات بچه گانه ذهنم.
«من نوشت»
«ر.کاف»
+ اولین قرار رو یادته؟ همین لب ساحل..
دختر لبخند رو لبش میشینه و با لبخند تلخی ادامه میده:
+هه یه لباس یقه اسکی پوشیده بود و یه کاپشن چرم انداخته بود رو شونه هاش و از شانس بدش رطوبت دریا بالا زده بود و گرمای دریا و سردی هوا باهم قاطی شده بود و باعث شده بود عرق کنه و بعد از هرچند دقیقه حرف زدن با من یقهشو اینور و اونور میکرد حواسم پرت همین کاراش بود که یه شاخه گل از زیر کاپشن چرمش بیرون آورد و بهم داد:) یادته چه ذوقی کردم؟ هیچوقت تنها نمیومدم لب ساحل همیشه اون باهام بود..میفهمی بود!
دختر خندش از روی صورتش محو شد با حسرت دندوناشو بهم فشرد و گل رز خشک شدهی هفته پیش رو انداخت تو دریا و به آسمون نگاه کرد و به پرندههایی که بیپروا بالای سرش پرواز میکردن گفت:
+کاش منم میتونستم پرواز کنم و باهاتون یه جای دور کوچ کنم ولی من بال پروازمو چیدن و شدم مثل یه ماهی که توی تنگ آبی که هفته هاست آبش عوض نشده دست و پا میزنم،وقتشه از تنگ بیام بیرون و برم پیش دریا میدونید دیشب تا الان که شیش صبحه و اینجام خوابم نبرد..دریا قشنگه اما مثل چشای اون منو تو خودش غرق میکنه
و دختر موجود خیالیش رو همون لب ساحل گذاشت و خودش رفت تا غرقِ دریا شه.
_خزعبلات بچه گانه ذهنم.
«من نوشت»
«ر.کاف»
۲۷.۲k
۱۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.