رویای عشق پارت ۱۱
رویای عشق پارت ۱۱
جونگین به آرامی سمت تخت رفت و با دیدن تخت خ*ونی موجه شد بینا بیهوش شده بود و از دهان و دماغ اش خ*ون بیرون رفته بود جونگین زود سمته در رفت و با داد مادر اش رو صدا زد زود پدر و مادرش اومدن
م/هیونی: وای چه بلایی سره خودت آوری دخترم
زود دایی اش براید استایل بغل اش گرفت و سمته بیرون رفتن
》》》》》》》》》》》》
رو برانکارد گذاشت اش و زود وارد اتاق کرد
پنچ دقیقی نگذشت که دکتر اومد دایی اش با ترس گفت
پ/هیونی: چیشده چرا بی هوش شده
دکتر: راستش شما خیلی دیر کردین وقتی بیمارتون رو اروده بودن از دنیا رفته بودن متأسفم غمه اخرتون باشه
پ/هیونی: خفشو میفهمی چی میگی اون حالش خوب بود
م/هیونی: دخترم بینا
مادر هیونجین به دیوار تکیه داد و شروع به گریه کردن کرد جونگین زود سمته مادرش رفت و با گریه گفت
جونگین: مادر گ ...... گریه .... نکن
دکتر : اگه شما بخواهید برایه کالبدشکافی ...
پ/هیونی: بله راضیم
》》》》》》》》》》》》》
روز بعدش بینا رو برایه کالبدشکافی بردن و هیونجین سمته کره حرکت کرده بود و از م*رگه بینا خبر نداشت
پ/هیونی: پسرم بیا بیمارستان نزدیک خونه ما
هیونجین: کسی چیزیش شده
پ/هیونی: وقتی بیایی میفهمی
هیونجین ترسيده سمته بیمارستان رفت
وقتی وارد اش شد پدر اش رو دید که رو نمیکت نشست سمت اش زود رفت و جلو اش زانو زد
هیونجین: پدر چیشده مامان حالش خوبه جونگین چی
پ/هیونی: حال هر دو خوبه اما بینا
هیونجین: بینا چی پدر ...
پ/هیونی: بینا رو از دست دادیم
هیونجین: پدر اصلا شوخیه خنده داری نیست
پ/هیونی: به نظر تو من همچین شوخی میکنم
هیونجین رو زمین نشست و خندی کرد
هیونجین: یعنی چی چی داری میگی پدر بینا زندست
شروع به گریه کردن کرد یعنی دیگه پیشش نبود
//بی تو چیکار کنم بینا من چیکار کنم بدونه تو //
دست اش رو گذاشت رو قلب اش و با صدایه بلند گفت
هیونجین: نرو ترو خدا این حرف دروغ باشه .....
وقتی عشق آدم مریض میشه دل یار اش میخواد خودش جایش باشد و اگه فکر کردن به اینکه یار اش رو از دست بده دیوانه میشه اما این اتفاق برایه هیونجین افتاده بود دیگه برایه هیونجین زندگی بی معنی بود
》》》》》》》》》
وارد سر خونه شد .....
وقتی آهنگ بخش میشد شما هم فیک را بخونید
جونگین به آرامی سمت تخت رفت و با دیدن تخت خ*ونی موجه شد بینا بیهوش شده بود و از دهان و دماغ اش خ*ون بیرون رفته بود جونگین زود سمته در رفت و با داد مادر اش رو صدا زد زود پدر و مادرش اومدن
م/هیونی: وای چه بلایی سره خودت آوری دخترم
زود دایی اش براید استایل بغل اش گرفت و سمته بیرون رفتن
》》》》》》》》》》》》
رو برانکارد گذاشت اش و زود وارد اتاق کرد
پنچ دقیقی نگذشت که دکتر اومد دایی اش با ترس گفت
پ/هیونی: چیشده چرا بی هوش شده
دکتر: راستش شما خیلی دیر کردین وقتی بیمارتون رو اروده بودن از دنیا رفته بودن متأسفم غمه اخرتون باشه
پ/هیونی: خفشو میفهمی چی میگی اون حالش خوب بود
م/هیونی: دخترم بینا
مادر هیونجین به دیوار تکیه داد و شروع به گریه کردن کرد جونگین زود سمته مادرش رفت و با گریه گفت
جونگین: مادر گ ...... گریه .... نکن
دکتر : اگه شما بخواهید برایه کالبدشکافی ...
پ/هیونی: بله راضیم
》》》》》》》》》》》》》
روز بعدش بینا رو برایه کالبدشکافی بردن و هیونجین سمته کره حرکت کرده بود و از م*رگه بینا خبر نداشت
پ/هیونی: پسرم بیا بیمارستان نزدیک خونه ما
هیونجین: کسی چیزیش شده
پ/هیونی: وقتی بیایی میفهمی
هیونجین ترسيده سمته بیمارستان رفت
وقتی وارد اش شد پدر اش رو دید که رو نمیکت نشست سمت اش زود رفت و جلو اش زانو زد
هیونجین: پدر چیشده مامان حالش خوبه جونگین چی
پ/هیونی: حال هر دو خوبه اما بینا
هیونجین: بینا چی پدر ...
پ/هیونی: بینا رو از دست دادیم
هیونجین: پدر اصلا شوخیه خنده داری نیست
پ/هیونی: به نظر تو من همچین شوخی میکنم
هیونجین رو زمین نشست و خندی کرد
هیونجین: یعنی چی چی داری میگی پدر بینا زندست
شروع به گریه کردن کرد یعنی دیگه پیشش نبود
//بی تو چیکار کنم بینا من چیکار کنم بدونه تو //
دست اش رو گذاشت رو قلب اش و با صدایه بلند گفت
هیونجین: نرو ترو خدا این حرف دروغ باشه .....
وقتی عشق آدم مریض میشه دل یار اش میخواد خودش جایش باشد و اگه فکر کردن به اینکه یار اش رو از دست بده دیوانه میشه اما این اتفاق برایه هیونجین افتاده بود دیگه برایه هیونجین زندگی بی معنی بود
》》》》》》》》》
وارد سر خونه شد .....
وقتی آهنگ بخش میشد شما هم فیک را بخونید
۴۵۶
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.