رویای عشق پارت ۱۳
رویای عشق پارت ۱۳
به سنگ قبر تکیه داده بود و بارانی خیلی تندی میبارید هر بار وقتی صدایه رعدوبرق به گوش میخورد هیونجین اشک هایش سرازیر میشدن
ات : آقا شما خوبین ؟
هیونجین نگاه غمگین اش رو به دختر روبه رو اش دوخت و هیچی نگفت
ات : ای بابا نمیتونی حرف بزنی ؟
هیونجین: گورتو گم کن
ات : یاااااااا چی داری میگی مگه قبرستان ماله باباته
ات کنار هیونجین نشست و با چشم های کوچیک اش به هیونجین خیره شد
ات : دوست دخترت بود درسته ؟
هیونجین: نه ....
ات : خیلی درد میکشی ؟
هیونجین با صدا بغض گفت
هیونجین: خیلی ....
گریه هایش شروع شد با دیدن حال اش قلب سنگی هر کی آب میشد
//ای بابا این پسره داغونه شده دلم درد گرفت اما من حالشو خوب می کنم نمیتونم یه آدم رو اینجوری ببینم باید ای پسره حالش خوب شه آما منم کم دقدقه ای ندارم اوف //
وقتی با خودش زمزمه میکرد نگاهی به هیونجین انداخت و با لحنه ارامی گفت
ات: آقا میدونید اگه این خانم الان زنده بود وقتی ترو تو این حالت میدید فکردی میزاشت اینجا بمونی
هیونجین: درسته .....
ات : کسی حرف تو رو نمی فهمید؟ چه کسی درد ترو می دونه؟ از پس
پرده ی اشک چشمت چه کسی راز ترو می خوانه جز همون عشقت بر سر آتش تو سوخت و دود نکردسر به زیر و ساکت و بی دست و پا میرفت دل
یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد
هیونجین : وقتی همان عشقت نباشه چیکار کنی تا تو بال پرش قائم شی
ات: هر جور هم که شده میتونی تو بالش قائم شی در حالی که نباشه هم میتونی تو عشقی که تو قلبت برات گذاشته قائم شی
هیونجین کمی حالش خوب شد و اشک هایش رو پاک کرد نیم نگاهی به ات انداخت و خیره بهش نگاه میکرد چی شده بود که هیونجینی که نگاه اش رو به هیچ حدی نه دوخته بود الان با چشم های اش خیره شده بود به آن چشن های زیبا ات
ات خندی از شدن شکه کرد و گفت
ات : آقا چیشده
هیونجین: تو اسمت چیه ؟
ات : لی ات هستم
هیونجین شکه به ات نگاه میکرد چی باعث این نگاه شده بود شاید این دختر که تازه به داستان آماده بود شبیح به بینا بود
هیونجین چشم هایش سیاهی رفت و به سمت زمین افتاد اما ات خودش رو نزدیک تر کرد که درست صورت هیونجین سمت گ*ردنه ات افتاد
// یااااااااا چرا با خودش همچین کاری کرده البته اگه حالشو خوب کنم شاید فایدی تو زندگی منم داشته باشه//
از رو زمین بلند شد و سمته تاکسی که خبر کرده بود رفت با زحمت سمته و سنگینی اون پسر به سمته تاکسی میرفت خدا رو شکر کرده تاکسی ران خیلی مهربون بود زود به کمک دختره اومد و اول ات تو تاکسی نشست و هیونجین رو هم سوار ماشین کرد سر اش رو گذاشته بود ....
به سنگ قبر تکیه داده بود و بارانی خیلی تندی میبارید هر بار وقتی صدایه رعدوبرق به گوش میخورد هیونجین اشک هایش سرازیر میشدن
ات : آقا شما خوبین ؟
هیونجین نگاه غمگین اش رو به دختر روبه رو اش دوخت و هیچی نگفت
ات : ای بابا نمیتونی حرف بزنی ؟
هیونجین: گورتو گم کن
ات : یاااااااا چی داری میگی مگه قبرستان ماله باباته
ات کنار هیونجین نشست و با چشم های کوچیک اش به هیونجین خیره شد
ات : دوست دخترت بود درسته ؟
هیونجین: نه ....
ات : خیلی درد میکشی ؟
هیونجین با صدا بغض گفت
هیونجین: خیلی ....
گریه هایش شروع شد با دیدن حال اش قلب سنگی هر کی آب میشد
//ای بابا این پسره داغونه شده دلم درد گرفت اما من حالشو خوب می کنم نمیتونم یه آدم رو اینجوری ببینم باید ای پسره حالش خوب شه آما منم کم دقدقه ای ندارم اوف //
وقتی با خودش زمزمه میکرد نگاهی به هیونجین انداخت و با لحنه ارامی گفت
ات: آقا میدونید اگه این خانم الان زنده بود وقتی ترو تو این حالت میدید فکردی میزاشت اینجا بمونی
هیونجین: درسته .....
ات : کسی حرف تو رو نمی فهمید؟ چه کسی درد ترو می دونه؟ از پس
پرده ی اشک چشمت چه کسی راز ترو می خوانه جز همون عشقت بر سر آتش تو سوخت و دود نکردسر به زیر و ساکت و بی دست و پا میرفت دل
یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد
هیونجین : وقتی همان عشقت نباشه چیکار کنی تا تو بال پرش قائم شی
ات: هر جور هم که شده میتونی تو بالش قائم شی در حالی که نباشه هم میتونی تو عشقی که تو قلبت برات گذاشته قائم شی
هیونجین کمی حالش خوب شد و اشک هایش رو پاک کرد نیم نگاهی به ات انداخت و خیره بهش نگاه میکرد چی شده بود که هیونجینی که نگاه اش رو به هیچ حدی نه دوخته بود الان با چشم های اش خیره شده بود به آن چشن های زیبا ات
ات خندی از شدن شکه کرد و گفت
ات : آقا چیشده
هیونجین: تو اسمت چیه ؟
ات : لی ات هستم
هیونجین شکه به ات نگاه میکرد چی باعث این نگاه شده بود شاید این دختر که تازه به داستان آماده بود شبیح به بینا بود
هیونجین چشم هایش سیاهی رفت و به سمت زمین افتاد اما ات خودش رو نزدیک تر کرد که درست صورت هیونجین سمت گ*ردنه ات افتاد
// یااااااااا چرا با خودش همچین کاری کرده البته اگه حالشو خوب کنم شاید فایدی تو زندگی منم داشته باشه//
از رو زمین بلند شد و سمته تاکسی که خبر کرده بود رفت با زحمت سمته و سنگینی اون پسر به سمته تاکسی میرفت خدا رو شکر کرده تاکسی ران خیلی مهربون بود زود به کمک دختره اومد و اول ات تو تاکسی نشست و هیونجین رو هم سوار ماشین کرد سر اش رو گذاشته بود ....
۴۰۹
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.