ماشین زمان ...
ماشین زمان ...
پارت بیست و چهارم
_________
ویو ا.ت
یونگی اومد بیرون ...خبر ها آنقدر سریع میپیچید که همه دور یونگی و ا.ت جمع شده بودند هانا کنار یونگی وایستاد
ا.ت روی زانو هاش روی زمین نشست
هانا:ملکه ای رو ندیده بودم التماس کنه (خنده)
_هانا!
ات:عالیجناب به خدا من تقصیری نداشتم من تو اون حادثه نقشی نداشتم ...
وزیر کیم:ملکه جانگ ...میگید نقشی نداشتید درحالی که شما داخل قصر ملکه مادر بودید ؟؟...فکر نمیکنید شما...
_وزیر کیم! یادم نمیاد به کسی اجازه حرف زدن داده بودم
ات آروم نفس کشید و ادامه داد ...
ات:امپراطور منو ببخش ...لطفا...من نمیخواستم اون اتفاق بیافته...من اصلا همچین کاری نکردم من....
_از روی زمین پاشو ماه من زانو هات درد میگیرند...
با این حرف یونگی ا.ت سرش رو بالا آورد با چشمایی که حاله اشک بود به یونگی نگاه کرد...
ات:چ،چی؟!
همه افرادی که دور اونا جمع شده بودن شروع کردند به پچ پچ کردند ...
ویو جیهوپ
تو پایگاه نظامی بود که یکی از سرباز ها بهش خبر رسوند
∆قربان خبر ها رو شنیدید ملکه جانگ جلو قصر امپراطور نشسته و داره طلب بخشش میکنه
&چی؟!....برو کنار...
جیهوپ شروع به دویدن کرد به قصر امپراطور رسید وایستاد ا.ت رو دید که نشسته و بقیه دورش جمع شدند دوباره دوید عوامل قصر رو هل داد خودش رو به ا.ت رسوند
&بانوی من ...از روی زمین بلند شید ....بلند شید ...
دست ا.ت رو گرفت و سریع بلندش کرد ...لباس های ا.ت رو تمیز کرد و سمت امپراطور برگشت ...آماده گفتن هرگونه فحش و بد و بیراه بود ...ا.ت آروم لبه آستین جیهوپ رو گرفت و کشید ...
ات:هوپی ...برو ...هیچی نگو برو ...
&عالیجناب شما فکر ...
ات:جیهوپ!...گفتم بهت برو ...لطفا هیچ چی نگو (آروم)
جیهوپ شمشیرش رو از روی زمین برداشت و نگاه غضبناکی به یونگی انداخت دست ا.ت رو گرفت و از اونجا دور شد
ات:جیهوپ ...هی هوپی...
&هیشش...رفتی التماسش رو میکنی؟!...اصلا وایستا ببینم چه غلطی میتونه بکنه...
ات:هوپی...صدات رو میشنون
&بزار بشنون ببینم میخواد با من چیکار کنه ...
ات:هوپی به خاطر من ...خواهش میکنم
&هوففف...
ویو هانا
دستش رو محکم روی میز کوبید
¥اون دختره ...آیششش...عمو جان تو قرار بود یه کاری کنی از بین بره نه اینکه رابطشون بهتر بشه ...
£نگران نباشید بانوی من ...امشب یه کاری میکنم تو آتیش بسوزه
¥امیدوارم گند نزنی...
ویو ا.ت
تو اتاق نشسته بود جونگکوک اون روز کجا غیبش زد؟! ...یونگی آنقدر عصبی بود چرا یکدفعه آروم برخورد کرد ؟!....
سرش رو روی میز گذاشت و خوابش برد ...
با حس بوی دود از خواب بلند شد ...دورش پر از دود و آتیش بود....دوباره نه...الان اگر اتفاقی براش میافتاد میرفت دنیای خودش و نمیخواست الان این اتفاق بیافتد ....از جاش بلند شد دستش رو جلو دهنش گرفت و آروم سرفه کرد
ادامه کامنت
#bts#army#BTS#ARMY#fake#YOONGI#SUGA
پارت بیست و چهارم
_________
ویو ا.ت
یونگی اومد بیرون ...خبر ها آنقدر سریع میپیچید که همه دور یونگی و ا.ت جمع شده بودند هانا کنار یونگی وایستاد
ا.ت روی زانو هاش روی زمین نشست
هانا:ملکه ای رو ندیده بودم التماس کنه (خنده)
_هانا!
ات:عالیجناب به خدا من تقصیری نداشتم من تو اون حادثه نقشی نداشتم ...
وزیر کیم:ملکه جانگ ...میگید نقشی نداشتید درحالی که شما داخل قصر ملکه مادر بودید ؟؟...فکر نمیکنید شما...
_وزیر کیم! یادم نمیاد به کسی اجازه حرف زدن داده بودم
ات آروم نفس کشید و ادامه داد ...
ات:امپراطور منو ببخش ...لطفا...من نمیخواستم اون اتفاق بیافته...من اصلا همچین کاری نکردم من....
_از روی زمین پاشو ماه من زانو هات درد میگیرند...
با این حرف یونگی ا.ت سرش رو بالا آورد با چشمایی که حاله اشک بود به یونگی نگاه کرد...
ات:چ،چی؟!
همه افرادی که دور اونا جمع شده بودن شروع کردند به پچ پچ کردند ...
ویو جیهوپ
تو پایگاه نظامی بود که یکی از سرباز ها بهش خبر رسوند
∆قربان خبر ها رو شنیدید ملکه جانگ جلو قصر امپراطور نشسته و داره طلب بخشش میکنه
&چی؟!....برو کنار...
جیهوپ شروع به دویدن کرد به قصر امپراطور رسید وایستاد ا.ت رو دید که نشسته و بقیه دورش جمع شدند دوباره دوید عوامل قصر رو هل داد خودش رو به ا.ت رسوند
&بانوی من ...از روی زمین بلند شید ....بلند شید ...
دست ا.ت رو گرفت و سریع بلندش کرد ...لباس های ا.ت رو تمیز کرد و سمت امپراطور برگشت ...آماده گفتن هرگونه فحش و بد و بیراه بود ...ا.ت آروم لبه آستین جیهوپ رو گرفت و کشید ...
ات:هوپی ...برو ...هیچی نگو برو ...
&عالیجناب شما فکر ...
ات:جیهوپ!...گفتم بهت برو ...لطفا هیچ چی نگو (آروم)
جیهوپ شمشیرش رو از روی زمین برداشت و نگاه غضبناکی به یونگی انداخت دست ا.ت رو گرفت و از اونجا دور شد
ات:جیهوپ ...هی هوپی...
&هیشش...رفتی التماسش رو میکنی؟!...اصلا وایستا ببینم چه غلطی میتونه بکنه...
ات:هوپی...صدات رو میشنون
&بزار بشنون ببینم میخواد با من چیکار کنه ...
ات:هوپی به خاطر من ...خواهش میکنم
&هوففف...
ویو هانا
دستش رو محکم روی میز کوبید
¥اون دختره ...آیششش...عمو جان تو قرار بود یه کاری کنی از بین بره نه اینکه رابطشون بهتر بشه ...
£نگران نباشید بانوی من ...امشب یه کاری میکنم تو آتیش بسوزه
¥امیدوارم گند نزنی...
ویو ا.ت
تو اتاق نشسته بود جونگکوک اون روز کجا غیبش زد؟! ...یونگی آنقدر عصبی بود چرا یکدفعه آروم برخورد کرد ؟!....
سرش رو روی میز گذاشت و خوابش برد ...
با حس بوی دود از خواب بلند شد ...دورش پر از دود و آتیش بود....دوباره نه...الان اگر اتفاقی براش میافتاد میرفت دنیای خودش و نمیخواست الان این اتفاق بیافتد ....از جاش بلند شد دستش رو جلو دهنش گرفت و آروم سرفه کرد
ادامه کامنت
#bts#army#BTS#ARMY#fake#YOONGI#SUGA
۲۲.۹k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.