اشتباه بزرگی به اسم اعتماد...
اشتباه بزرگی به اسم اعتماد...
پارت هجده
__________
ویو ا.ت...
_تو برای من باش...تا آخر عمر پیشت میمونم ...تا اخر عمر میشم همونی که تو میخوای ...فقط برای من باش ...
نمیدونست چرا هرکاری میکرد نمیتونست کلمه دوست دارم رو از دهنش خارج کنه
_ا.ت...دوست دارم
ات نگاهی به تهیونگ که با لبخند نگاش میکرد،کرد...لب هایش رو با زبونش خیس کرد ...
ات:م،منم...منم دوست دارم ...(سریع)
_خیلی کیوتی...
تو خیابان ها مشغول راه رفتند بودن کم کم برف شروع شد ....این باعث شادی بچه های تو پارک شد ...لباس و موهای مشکی ا.ت تضاد قشنگی با برف گرفته بود و موهای مشکی تهیونگ با لباس های کرم قهوه ایش شده بود بهترین رنگی که میتونی تصور کنی ...
سوال های مکرر ذهن ا.ت باعث شده بود نتونه خوب حواسش به تهیونگ و اطرافش نباشه...
پرش زمانی به چند روز بعد ...
#جیمین:ا.ت چیکار داری میکنی؟؟
ات:امروز قراره یونگی بیاد ...تهیونگ هم هست ...
#وااییی من حوصله ندا...
ات:سولهی هم میاد...
#کمک نمیخوای؟!
ات:(خنده)...
یونگی و سولهی با تهیونگ اومدن....همینجوری در حال حرف زدن بودیم که یونگی گفت
@ا.ت با تهیونگ دوست شدی؟!
ات؛اره...باهم قرار میزاریم
@آها ...
ات:چیزی شده؟!
@نه...
چند ساعتی گذشت همه داشتند خداحافظی میکردن که برن ...
@ات بیا بغلم ...
ات:چی؟؟
@بیا...
ا.ت یونگی رو بغل کرد و یونگی آروم در گوش ا.ت جوری که فقط خودشون بشنون گفت...
@ا.ت حواست به خودت باشه...به تهیونگ اعتماد نکن ...
از بغلش در اومد و بعد از خداحافظی کوتاه رفت...
جیمین از آشپزخانه اومد بیرون
#ا.ت....سولهی خیلی خوبه ...خیل...ا.ت؟؟خوبی؟!
ات:آ،اره ...خوبم...
#ببینم با سولهی چیکار کنم ؟!
ات؛به نظرت یونگی آدمی هست که بهش بگی خواهرش رو دوست داری قبول کنه؟؟
#از همین استرس دارم ...
ات:من میرم بخوابم...فردا باهم خونه رو تمیز میکنیم ...
#باشه برو...
ا.ت از پله ها بالا رفت ...وارد اتاق شد و روی تخت دراز کشید ...یعنی چی به تهیونگ اعتماد نکن؟؟...چرا باید حواسم به خودم باشه؟؟...چه اتفاقی داره میافته؟!....
جیغ خفه ای داخل بالشت کشید ...باید فردا میرفت پیش تهیونگ ...باید باهاش حرف میزد ...
کم کم خوابش برد...
پرش زمانی به فردا...
ویو ا.ت
سمت عمارت تهیونگ حرکت کرد ساعت ۸:۰۰ شب بود و امروز کلا یه بار بیشتر با تهیونگ حرف نزده بود...بعد از اینکه کاراش رو انجام داد سوار تاکسی شد و آدرس رو داد ...به مقصد رسید...نمیدونست چرا اما استرس داشت ...آروم آروم وارد ساختمان شد سوار اسانسور شد و طبقه ۲۶ رو زد (ساختمان مسکونی که مثل برج هست و سی طبقه هست و هر طبقه دو واحد داره در کل ۶۰ تا واحد هست)
بعد از چند دقیقه رسید از آسانسور بیرون اومد و سمت واحد ۵۲ رفت...رمز در رو آروم زد و وارد شد که...
نظر یادت نره رفیق !!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#TAEHYUNG#fake
پارت هجده
__________
ویو ا.ت...
_تو برای من باش...تا آخر عمر پیشت میمونم ...تا اخر عمر میشم همونی که تو میخوای ...فقط برای من باش ...
نمیدونست چرا هرکاری میکرد نمیتونست کلمه دوست دارم رو از دهنش خارج کنه
_ا.ت...دوست دارم
ات نگاهی به تهیونگ که با لبخند نگاش میکرد،کرد...لب هایش رو با زبونش خیس کرد ...
ات:م،منم...منم دوست دارم ...(سریع)
_خیلی کیوتی...
تو خیابان ها مشغول راه رفتند بودن کم کم برف شروع شد ....این باعث شادی بچه های تو پارک شد ...لباس و موهای مشکی ا.ت تضاد قشنگی با برف گرفته بود و موهای مشکی تهیونگ با لباس های کرم قهوه ایش شده بود بهترین رنگی که میتونی تصور کنی ...
سوال های مکرر ذهن ا.ت باعث شده بود نتونه خوب حواسش به تهیونگ و اطرافش نباشه...
پرش زمانی به چند روز بعد ...
#جیمین:ا.ت چیکار داری میکنی؟؟
ات:امروز قراره یونگی بیاد ...تهیونگ هم هست ...
#وااییی من حوصله ندا...
ات:سولهی هم میاد...
#کمک نمیخوای؟!
ات:(خنده)...
یونگی و سولهی با تهیونگ اومدن....همینجوری در حال حرف زدن بودیم که یونگی گفت
@ا.ت با تهیونگ دوست شدی؟!
ات؛اره...باهم قرار میزاریم
@آها ...
ات:چیزی شده؟!
@نه...
چند ساعتی گذشت همه داشتند خداحافظی میکردن که برن ...
@ات بیا بغلم ...
ات:چی؟؟
@بیا...
ا.ت یونگی رو بغل کرد و یونگی آروم در گوش ا.ت جوری که فقط خودشون بشنون گفت...
@ا.ت حواست به خودت باشه...به تهیونگ اعتماد نکن ...
از بغلش در اومد و بعد از خداحافظی کوتاه رفت...
جیمین از آشپزخانه اومد بیرون
#ا.ت....سولهی خیلی خوبه ...خیل...ا.ت؟؟خوبی؟!
ات:آ،اره ...خوبم...
#ببینم با سولهی چیکار کنم ؟!
ات؛به نظرت یونگی آدمی هست که بهش بگی خواهرش رو دوست داری قبول کنه؟؟
#از همین استرس دارم ...
ات:من میرم بخوابم...فردا باهم خونه رو تمیز میکنیم ...
#باشه برو...
ا.ت از پله ها بالا رفت ...وارد اتاق شد و روی تخت دراز کشید ...یعنی چی به تهیونگ اعتماد نکن؟؟...چرا باید حواسم به خودم باشه؟؟...چه اتفاقی داره میافته؟!....
جیغ خفه ای داخل بالشت کشید ...باید فردا میرفت پیش تهیونگ ...باید باهاش حرف میزد ...
کم کم خوابش برد...
پرش زمانی به فردا...
ویو ا.ت
سمت عمارت تهیونگ حرکت کرد ساعت ۸:۰۰ شب بود و امروز کلا یه بار بیشتر با تهیونگ حرف نزده بود...بعد از اینکه کاراش رو انجام داد سوار تاکسی شد و آدرس رو داد ...به مقصد رسید...نمیدونست چرا اما استرس داشت ...آروم آروم وارد ساختمان شد سوار اسانسور شد و طبقه ۲۶ رو زد (ساختمان مسکونی که مثل برج هست و سی طبقه هست و هر طبقه دو واحد داره در کل ۶۰ تا واحد هست)
بعد از چند دقیقه رسید از آسانسور بیرون اومد و سمت واحد ۵۲ رفت...رمز در رو آروم زد و وارد شد که...
نظر یادت نره رفیق !!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#TAEHYUNG#fake
۹.۹k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.