ارباب.جذاب.من.💛
#ارباب.جذاب.من.💛
#part_28
#دیانا
دیانا: اشکی که رو گونم غلتیده بود رو محکم پس زدم و وارد آشپز خونه شدم که اون دوتا خدمت کار ها هول شدن که نسرین زودتر خودش رو جمع و جور کرد و گفت: جانم دیانا خانم چیزی میخواید؟
گفتم: نه کاری ندارم و چیزی هم نمیخوام
فقط یادتون باشه زبونتو بی جهت نچرخه که چرت و پرت حرف بزنید دفعه بعد هرچی شنیدم رو به ارباب میگم
بدون اینکه منتظر حرفی باشم با قدم های بلند از آشپزخونه اومدم بیرون سریع رفتم تو اتاق و خودم رو پرت تخت و اشکام کم کم شروع کردن به باریدن
گریه کردم تا نفهمیدم کی چشمام گرم شد
#ادامه.دارد.
#رمان.واقعیت.ندارد.
#part_28
#دیانا
دیانا: اشکی که رو گونم غلتیده بود رو محکم پس زدم و وارد آشپز خونه شدم که اون دوتا خدمت کار ها هول شدن که نسرین زودتر خودش رو جمع و جور کرد و گفت: جانم دیانا خانم چیزی میخواید؟
گفتم: نه کاری ندارم و چیزی هم نمیخوام
فقط یادتون باشه زبونتو بی جهت نچرخه که چرت و پرت حرف بزنید دفعه بعد هرچی شنیدم رو به ارباب میگم
بدون اینکه منتظر حرفی باشم با قدم های بلند از آشپزخونه اومدم بیرون سریع رفتم تو اتاق و خودم رو پرت تخت و اشکام کم کم شروع کردن به باریدن
گریه کردم تا نفهمیدم کی چشمام گرم شد
#ادامه.دارد.
#رمان.واقعیت.ندارد.
۱۴.۰k
۱۹ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.